حزب خران. (2)

عبدالکریم که از لحنِ صدای خودش کمی خجالتزده شده بود برای دلجوئی از عبدالعزیز خندهای مصنوعی میکند و با مهربانی میگوید: "دوست عزیز، آخه این چه حرفیه که تو میزنی؟ فایدهُ نفت کجا و ارزش قات کجا؟ هر بچهای میتونه تو باغچهُ خونهشون قات بکاره، اما استخراج نفت کار هر کسی نیست. میفهمی؟"
عبدالعزیز اما دیگر هیچ چیز نمیفهمید، آنقدر از نشئگی قات لذت میبرد که حرف عبدالکریم قادر نبود او را از این لذت بردن بیرون آورد و ذهنش را با آن درگیر سازد.
بنابراین عبدالکریم که خودش هم چنین لحظاتِ لذتبخشی را تجربه کرده بود و عبدالعزیز را درک میکردْ خدمتکاران را صدا میزند و دستور آوردن غذا میدهد.
آنها پس از غذا خوردن به جویدن قات میپردازند و پس از پُر شدنِ لُپشان از قاتْ عبدالکریم ادامه میدهد: "عبدالعزیز، دوست خوبم، گوشاتو بیار جلو تا برات چیزی تعریف کنم. ما تو حزبمون سه سیاستمدارِ خیلی با تجربه داریم. این سه متخصصِ سیاسیِ حزب ما تو یکی از جلساتْ نگرانی خودشونو بخاطر امکان تحریم نفت ابراز کردن. اعضای حزب ما هم برای راه حل این مسئله دو روز تمام در سالنِ ساختمون حزب نشستن و فکر کردن که اگه نفتی را که با زحمت زیاد از چاه استخراج میکنیم تحریم کنن چه امکاناتی برای فروشش برامون باقی میمونه. بعد از دو روز هر کس فکری به ذهنش رسیده بود. و حالا من برای کمک به تو دوست خوبِ دوران کودکی و مردم روستایتْ میخوام تعدادی از این ایدهها را تعریف کنم که تو هم زود بجنبی و با استفاده از این روشها بتونی سود ببری ..."
"بتونی سود ببری" عبدالعزیز را به دنیای زندگان بازگردانده بود. او سعی میکرد حواسش را جمع کند، و به یاد میآورد که دوستش قبل از غذا از اهمیت بیشترِ نفت از قات صحبت کرده بود. هرچه فکر میکند که چرا باید اهمیت نفت از قات بیشتر باشد عقلش به جائی قد نمیداد. بنابراین با تعجب حرف عبدالکریم را قطع میکند و میپرسد: "اگه ارزش نفت از قات بیشتره پس چرا گفتی میتونی شتر شتر قات به سراسر کشور برسونی و نگفتی کامیون کامیون؟ پس میشه نتیجه گرفت که حتی ارزش شتر هم از نفت و بنزین بیشتره، تا چه برسه به قات!"
عبدالکریم صدایش کمی بالا میرود و میپرسد: "تو اصلاً حزب خران را میشناسی؟"
"من تو عمرم خر زیاد دیدم، اما حزب خران را نمیشناسم."
لحن صدای عبدالکریم دوباره حالت عادی به خود میگیرد و ادامه میدهد: "تو که تو عمرت این همه خر دیدی بگو ببینم خر دارای چه صفاتی است؟"
"خر حیوان نجیبی است."
"اسب حیوان نجیبیست و نه خر."
"خب باشه، خر حیوان سربزیر و باربر خوبی است، و اگه اذیتش نکنن اونم بیخود عرعر نمیکنه ..."
عبدالکریم حرف او را قطع میکند و میگوید: "و حیوان باهوشیست! درست مانند اعضای حزب خران! باهوش بودن یکی از صفات مشترک اعضای حزب خران است. ما در حزبمون دکتر داریم، کفاش داریم، خیاط داریم، کارگر و کشاورز داریم، بعضیهاشون حتی بیشتر از خر کار میکنن، اما همهُ این افراد باهوشن و بنابراین حرفاشون باد معده نیست. اعضای حزب ما برای همهُ امور کشور نظر مشخصی دارن که با مطالعه و فکر کردن بهش رسیدن! میفهمی چی میگم؟"
عبدالعزیز که از این پرسشِ دوستش ناراحت شده بود پاسخ میدهد: "آره میفهمم، مگه خرم که نفهمم!"
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر