
راویچ
بتازگی شدیدترین سرزنشها به این خاطر که بیدرنگ و پُرانرژی
علیه این حکم مبارزه نکردهامْ به من شده است. اما همانطور که بارها متذکر شدهام در
نظر نمیگیرند که اکثر انسانها مانند من خود را خیلی کم با آیین دادرسیِ کیفری آشنا
میسازند و از اینرو حقوق و وظایفشان در دادگاه را نمیشناسند. وانگهی از زمان صدور
حکم هفده سال گذشته است و از آن زمان تا کنون دیدگاههای کاملاً متفاوتیْ هم در دایرۀ
قضات و هم در سایر شاغلینِ حقوقی نفوذ کرده است.
البته امروز میدانم که چگونه باید در چنین شرایطی رفتار
کنم.
وانگهی برای زندانی در آن زمان تقریباً غیرممکن بود از حقوقی
که به او تعلق میگیرد استفاده کند، چون او برای برداشتن کوچکترین قدم در چنین زمینههایی
باید ابتدا از مدیریت زندان مجوز دریافت میکرد. اما مدیریت به هر بهانۀ ممکن سعی میکرد
روند دادخواهی را دشوار سازد.
این دومین ورود به زندان خیلی سختتر از اولین ورودم به من
ضربه زد.
تمام هستیام که با تلاش و زحمت فراوان بدست آورده بودم نابود
شده بود و دیگر امیدِ دیدنِ دوبارۀ آزادی را نداشتم.
من ارتباطِ با دنیای بیرون و با خانوادهام را جستجو نمیکردم.
مگر داشتن ارتباط بدردم میخورد؟ ... بله، من حتی برای پدید نیاوردنِ اندوهِ جدیدی
برای کسانمْ آرزو میکردم هر ردی که میتوانست بسویم هدایت شود و محل اقامتم را فاش
سازدْ تیره و تار گردد.
من حالا کاملاً تنها برای خودم ایستاده بودم.
برای بر خود مسلط گشتن و خو گرفتن با محیطِ جدیدمْ به مدتی
زمان نیاز داشتم. چنانچه در اینجا هم دوباره برخی چیزها بعنوان وزنۀ تعادل علیه آسیبها
خدمت نمیکردْ شاید من هم میتوانستم به روحِ شیطانیای که در زندان حاکم و برای یک
زندانیِ طولانی مدت اجتنابناپذیر بودْ تسلیم و غرق شوم.
یکی از این چیزها موقعیت کاریام در کارگاهِ زندان بود.
کارآفرینی که آن زمان کارگاه را اداره میکرد خیلی زود در
من ماشینیستِ شایسته را میشناسد و نظارت بر افراد شاغل در کارگاهش را به من واگذار
میکند.
به این ترتیب رابطۀ من با همزندانیهایم متفاوتتر از آنچه
مرسوم بود میگردد.
ماشینیست در چنین کارگاههایی روحِ کلِ کار است. تمام اشتباهاتی
که در تولیدِ کالا توسط کارگرها انجام میگیرند و پیش او میآید نمایان میشوند، و
ارزش کالاهای تولید شده در کارگاه به دقت و هوشیاری او بستگی دارد.
اگر او نخواهد خودش به صاحب کارگاه ضرری بزند یا نخواهد بگذارد
که دیگران ضرر بزنندْ بنابراین اجازه دارد کالاهای معیوب را نپذیرد. از این رو بسیاری
که علاقه دارند کالای تولید شده با ایراداتش تحت یک کنترل شدید قرار نگیرد از او میترسند.
حالا علاوه بر این که در این مواقع در کنار اتلافِ وقت و
انجام دوبارۀ کار همچنین فوراً مجازاتِ انضباتی اجرا میشودْ بنابراین بسیار قابل درک
است که آرامش بزرگ و ظرافت زیادی برای پیشگیری از احتمال درگیری با صاحب کارگاه و کارگر
ضروریست.
من در این کار بطور کلی موفق شدم. و هرچند همزندانیهایم
در من کنترلکنندۀ سختگیری را میدیدند که تولیدات معیوب را نمیپذیرفت، با این حال
اما هرگز مجازاتِ انضباطی به تحریک من علیه آنها اعمال نگشت.
بله، آنها بزودی این اعتماد را بدست آورند که اگر بتوانم
به نحوی به آنها کمک کنمْ بنابراین این کار حتماً از طرف من در صمیمانهترین شکل انجام
خواهد گرفت.
اما این مدارا با همزندانیهایم این نتیجۀ خوشایند را هم
برایم به همراه آورد تا کارمندانی که با آنها سر و کار داشتم با نگاه خاصی با من رفتار
کنند. آنها پی برده بودند که گرچه من در مورد کارِ بینقص اصرار میورزمْ اما هرگز
جناحی رفتار نمیکنم یا خودم را به سطح تهمت زدن یا داشتنِ سوءظن نزول نمیدهم. بله،
من بارها از این لذت برخوردار بودم که در موارد اختلاف به حرفم گوش داده میشد.
رابطهام با کشیش زندان چندان مطلوب نبود. او من را، از آنجاییکه
هنگام ورودم به زندان در یک گفتگو با او آزادانه و آرام اظهار نظر کردمْ یک سوسیالیست
به شمار میآورد. اما این برایم اهمیت کمتری داشت.
اما وقتی او به قلمروِ خاصِ خودش، یعنی مراقبت روحیْ رو آورد،
این کمی خجالتآور گشت.
او خود را از موضعِ یک معلمِ تأیید به من نزدیک میسازد که
به دانشآموزان تعلیمات دینی درس میدهد، اما متأسفانه این نکته را نادیده گرفت که
من از او مسنترم و همچنین با اندیشه در بارۀ مسائل دینی یک قضاوت مستقل شکل دادهام.
حالا همانطور که من شواهد و مدارک سنتی را که احتمالاً برای
یک کودکِ مؤمن میتواند کافی باشدْ اما نه برای یک مرد بالغْ در تمام بیثباتیاش روشن
ساختم، او موضوع را اشتباه درک کرد و به این نتیجه رسید که من یک آتئیست هستم.
اگرچه من در درونم به این ادعا لبخند زدم، اما دیدن چنین
تنگنظریای در نزد یک مرد تحصیلکرده برایم خجالتآور بود.
با اینکه ما ما مدت پنج سال مراودۀ خوشایندی داشتیم و کشیش
همیشه با حسن نیت و اعتماد با من برخورد میکرد، اما موانعی که اولین گفتگو در بین
ما ایجاد کرده بود اصلاً نمیخواست سقوط کند. این واقعاً موجب تأسفم شده بود، و کشیش
به وضوح شگفتزده و خوشحال گشتْ وقتی من هنگام خداحافظیِ پایانِ کارش در زندانْ یک
دیدار خاص انجام دادم.
او به میل خودش برایم توضیح داد که دیگرانی که با او دوستانهتر
بودند چنین ملاقاتی با او نکردهاند. او کمترین انتظار برای چنین کاری را از طرف من
داشت.
رابطهام با معلم زندان اما بهتر بود. او برای تکمیلِ گروه
کُرِ کلیسا همیشه فاقد نیروهای توانمند بود. از آنجاییکه زندانیان عمدتاً از استان
پوزنان بودند که در آن آوازِ کلیسایی نسبتاً کم مراقبت میشود، بنابراین نیروهای تعلیمدیده
بسیار نادر بودند. ورود من در کُر برای معلم بسیار مطلوب بود. اما یک وضعیت بد هنوز
وجود داشت و آن جداگانه تمرین کردنِ اجباریِ اعضای کُرِ کاتولیک و پروتستان بود. و
چون حالا میتوانستم در تمرین موسیقی کلیسائیِ کاتولیک و آوازهای کلیسایی کمک بزرگی
برایش باشمْ بنابراین بزودی رابطۀ شخصی ما بسیار دوستانه میشود.
او حتی چند بار باعث میشود که من هنگام عبادتِ دستهجمعیِ
کاتولیکها شرکت کنم، زیرا گروه کُر او فاقد خوانند با صدای باس بود. به این خاطر من
به کشیشِ کاتولیک نزدیکتر شدم. وقتی او در تمریناتِ درسِ آواز شرکت میکرد همیشه یک
کلمۀ دوستانه برای من داشت.
من همچنین خود را بیشتر یک مسیحی احساس میکردم تا عضوی از
یک فرقۀ خاص. و این نگرش من را همچنین در تماس با یهودیهایی که در زندان بودند قرار
میدهد.
بنابراین شاید میتوانستم از درون کاملاً راضی باشم، اگر
که روابطی با خانوادهام و کلاً با دنیای بیرون برایم باقیمیماند و همچنین میتوانستم
بیعدالتیای را که توسط دادگاه در زمان صدور حکم برایم اتفاق افتاده بود را تحمل کنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر