
چگونه به این ایده رسیدم
حالا من ابتدا میگذارم که این زمان آرام بگذرد و تلاش میکنم شغل جدیدی
بدست آورم.
من با توجه به این تصمیم خود را به سمت خارج چرخانده بودم. پیرمازنس، پراگ و میخووو
هرادیشته تقریباً پیشنهاد یکسانی را به من ارائه میدادند. پیرمازنس حتی پیشنهادی کمی بالاتر.
اما این چه فایدهای برایم داشت، من دو بار از رایشِ آلمان اخراج شده بودم، بنابراین
نمیتوانستم انتظار داشته باشم که مقاماتِ بایرنی در مقابل یک شهروندِ پروسی در چنین
موردی خود را با ملاحظهتر از مقاماتِ دولتیِ
خودشان نشان دهند. حتی در منطقۀ چِشی بر طبق قانون سکونتِ بدون
پاسپورتِ معتبر برای یک فرد خارجی کلاً منتفی بود. حالا اما آسایشِ آیندهام به داشتن یک پاسپورت گره خورده بود.
خواهرم هنگامی که در نزدش اقامت داشتم من را با خانمی آشنا میسازد، و فکر میکرد که ازدواج
کردن من با این خانم به مصلحتم است. اگر رفتار مقامات با من در آن زمان دوستانهتر میبود شاید رخ دادن این ازدواجِ برنامهریزی شده میتوانست ممکن گردد.
البته من میتوانستم با انجام این کار یک بار سنگین بر دوشم قرا دهم. زیرا در
این خانواده یک پسر پنج ساله وجود داشت که به اصطلاح در خیابان بزرگ شده بود و تمام
بیادبیِ یک پسر خیابانی را در خود داشت. مادرش او را اینطور تربیت کرده بود و یک نگاهِ
سخت که آدم با آن بیادبیهای عزیزش را سرزنش میکرد میتوانست زن را تا حد زیادی هیجانزده
و خشمگین سازد. اگر من در آن زمان با این خانم ازدواج میکردم یا امروز این کار را
انجام میدادمْ بنابراین اختلاف و نزاع روزانه اجتنابناپذیر میگشت. این برای من و
برای او به اندازه کافی روشن شده بود، و من فقط میتوانم اظهار تأسف کنم که اخبار مربوطِ به این موضوع در آن زمان در بعضی از مطبوعات منتشر شده است.
در آن روزها یک مقاله در روزنامه خواندم که به دادخواهیِ تبعیدشدگان پرداخته
بود. در این مقاله آمده بود که حتی کوچکترین سابقۀ کیفری میتواند به مقامات پلیس
کمک کند تا در شهر خودْ اقامتِ افرادِ مجازات شده را دشوار یا کاملاً غیرممکن سازند. این مقاله من را رها نمیساخت. و من
به این نتیجه رسیدم که باید در هر صورت چند فرم گذرنامه در اختیار داشته باشم.
فقط در اینجا مرتکب یک اشتباه بزرگ شدم.
من اولین پاسپورتم را آنطور که فکر میکردم از مقامات پلیس دریافت نکردمْ بلکه
شورای شهر آن را برایم صادر کرد. این را دو برادر در آن زمان برایم نوشتند، همکلاسیهای
من، یکی از آنها از اداره پلیس و دیگری از دبیرخانۀ شورای شهر.
من در آن زمان گذاشتم یکی از این برادرها برایم کارت شناسایی و برادر دیگر پاسپورت
را صادر کرد، اما از تحویل دادن آنها به من در طول سالها دریغ شده بود. من فکر میکردم
که کارت شناسایی و پاسپورتم در دبیرخانۀ اداره پلیس نگهداری میشوند و بر این اساس
تصمیم گرفتم که آنها را از یکی از ادارات در دسترس دریافت کنم.
فقط پرسش هنوز خود را بدور چطور و از کجا میچرخاند.
من دو راه داشتم؛ یا دسترسی به دفاتر و بررسی کمدها و کشوها را توسطِ سرقت
شبانه ممکن سازم، یا اما توسط یک عمل خشونتآمیز ــ همانطور که عاقبت این راه را برگزیدم ــ در روز روشن مقامات مسئول را خیلی راحت دستگیر کرده و سپس آن چیزی را بردارم که
به آن نیاز داشتم و از من دریغ میکردند. من بر این عقیده بودم که حالا به سهم خود
هیچ دلیلی ندارم که با مسئولان محترمانه برخورد کنم. و در بارۀ چگونه عمل کردن به آن
فکر هم کرده بودم.
نقشۀ هنرِ فریب دادن در من شروع کرده بود به بالغ گشتن.
بعلاوه پس از دو بار تبعید باید بدرستی میپذیرفتم که محلهایی هم که قصد داشتم بروم با همان بیمبالاتی علیه من رفتار خواهند کرد.
شاید امروز کسی بگوید: "نه، این اتفاق نمیافتاد!"
اما این حرف برایم بیارزش است، زیرا آنچه در آن زمان برایم رخ داد را در هزاران سال پیش انجام
میدادند، بدون آنکه هرگز کسی برای کمک کردن یک دست یا یک پایش را حرکت دهد. و حالا این پرسش
میشود: "اصلاً چطور به این ایده رسیدید؟" پاسخ به این پرسش آسان است.
من ماجراهای مشابه را همانطور که "روز کوپنیک" ارائه میدهد از
تاریخ آموختم.
من یکی از امرای انتخابگرِ بزرگ را به یاد میآورم که دستور داد شهردار کونیگزبِرگ
را در شب از مقامش خلع کنند و به براندنبورگ ببرند، جائیکه او، اگر اشتباه نکنم، مجبور
شد 28 سال را در اسارت بگذراند. همچنین به داستان میشائیل کولهَس اثر هاینریش فون کلایست
فکر کردم که شاید یکی از مشهورترین موردِ قانونشکنی به دلیل توهین به احساسِ عدالت
را نشان میدهد.
کافیست، من نقشهام را تکمیل کردم، و نشان دادم که مردِ اجرایِ این کار من بودم. معنی این همه صحبت و انتقاد کردن در مورد عملی که انجام دادم و حتی به یونیفرمم
چیست؟! ... برای مثال، انتقاد میکنند که من کلاهخود به سر نداشتم!
کلاهخود در آپارتمانم بر روی میز قرار داشت. اما من با توجه به شرایطْ ناگزیر نبودم که هفده ساعتِ تمام یک کلاهخود را برای انجام وظیفۀ رسمیای بر روی سر حمل کنم که میتوانستم و میخواستم آن را با کلاه نظامی راحتتر انجام دهم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر