امروز داستان دو برادر به زبان آلمانی برایم ایمیل شد و من ترجمه آن را خالی از ضرر یافتم.
زمانی دو برادر زندگی میکردند. برادر کوچکتر متأهل و دارای سه
فرزند بود، برادر بزرگتر مجرد و تنها بود. هر دو برادر با هم کار میکردند، مزرعه را با هم شخم میزدند و با هم دانه میکاشتند.
حالا پس از برداشتِ محصول دستههای غلات را در دو کُپۀ مساوی با
خود میآورند، برای هر یک یک کُپه. هنگامیکه شب شده بود، هر دو برادر
برای خوابیدن در کنار دستههای غلات خود دراز میکشند.
برادر بزرگتر اما نمیتوانست آرامش بیابد و در قلبش با خود صحبت میکند:
"برادرم دارای یک خانواده است، من برعکس تنها هستم و بدون فرزند، و اما همان
اندازه غلات برداشتهام که برادرم برداشته است. این عادلانه نیست."
او بلند میشود، چند دسته از غلات خود را برمیدارد و پنهانی و آهسته در کنار غلات برادرش قرار میدهد. سپس دوباره دراز میکشد و به خواب میرود.
در همان شب، کمی دیرتر، برادر کوچکتر بیدار میشود. همچنین او هم باید
به برادرش فکر میکرد و در قلبش با خود صحبت میکند: "برادرم تنهاست و دارای
فرزند نیست. چه کسی در دوران پیریاش از او مراقبت خواهد کرد؟" و او بلند
میشود، چند دسته از غلاتش برمیدارد و آنها را پنهانی و آهسته در کنار غلات
بردارش قرار میدهد.
هنگامیکه روز میشود هر دو برادر بیدار میشوند، و هر دو بسیار سخت متعجب
بودند که دستههای غلاتشان به همان اندازۀ شب قبل میباشد! اما هیچیک به دیگری حتی یک
کلمه نمیگوید. در شب دوم هر یک مدتی منتظر میماند، تا اینکه تصور میکنند که دیگری به
خواب رفته است. سپس آنها بلند میشوند، و هریک چند دسته از غلات خود برمیدارد تا به غلات دیگری بیفزاید. در نیمه راه آنها ناگهان به هم برخورد میکنند، و هر دو پی
میبرند که چه زیاد خیرخواهِ همدیگرند. در این وقت دستههای غلات از دستشان به زمین
میافتد و آن دو همدیگر را با عشقی برادرانه و صمیمانه در آغوش میگیرند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
غلطگیری نوشتههای Apr 2012 به انجام رسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر