سال 2020. (23)

از دفتر کار مشاور پیر تا اتاق باغبانِ بهشت فاصلۀ زیادی نبود، اما خدا فکرش چنان به شنیده‌ها و دیده‌هایش تا این لحظۀ از روز مشغول بود که فاصلۀ یک ثانیه‌ای تا مقصد را در سه ساعت پیمود!
خدا دفتر مشاورش در سازمانِ <زمان برای زمین> را به این خاطر ترک کرده بود، چون نمی‌خواست دوباره بر شیطان خشم گیرد، مشاور مخفی‌اش، یعنی باغبانِ بهشت، به او توصیه کرده بود که عادتِ خشم گرفتن بر دیگران را چون عاقبت خوشی ندارد باید ترک کند!
مشاور مخفی همچنین به او توصیه کرده بود که دیگر وقتش رسیده و باید شروع به انتقاد از خود کند، زیرا انسان به یک سرمشق محتاج است و چه کسی بهتر از خودِ خدا. وقتی مردم ببیند که حتی خدا از خودش انتقاد می‌کندْ بنابراین آنها هم سر شوق خواهند آمد و با انتقاد از خود زودتر آمرزیده می‌گردند.

لحظۀ کوتاهی پس از رفتن خداْ شیطان به عزرائیل می‌گوید: "نزدیک بود کار دستمان بدهی! آیا قادر به کار دیگری بجز گرفتنِ جان نیستی؟ داشتی درست و حسابی کار را خراب می‌کردی، اگر چند کلمه بیشتر حرف زده بودی باید شغل مشاوری را در خواب می‌دیدم!"
عزرائیل با دلخوری می‌گوید: "تو هم دلت خوش است، طوری حرف می‌زنی که انگار وقتی خدا برگردد من و تو را بلافاصله به عنوان مشاورینش انتخاب می‌کند!؟"
مشاور پیر با عصبانیت از جا بلند می‌شود و می‌گوید: "ساکت باشید، نشنیدید خداوند چه گفتند؟ در نبودِ ایشان یک کلمه هم نباید حرف زد!"
شیطان پوزخندی می‌زند و می‌گوید: "باز هم که شما کاسۀ داغتر از آش شدید! اگر من بجای شما بودمْ بجای حرف زدن منطورمو  با پانتومیم نمایش می‌دادم."
عزرائیل دوباره در مقام دفاع از مشاورِ پیر به شیطان می‌گوید: "لطفاً نزاکت مراعات شود!"
شیطان خیلی جدی آن دو را مخاطب قرار می‌دهد: "من از شما دو نفر می‌پرسم، آیا این دستور که ما نباید در نبودِ ایشان یک کلمه حرف بزنیم عاقلانه است؟ آیا متوجه نشدید که هرچه زمان بیشتر می‌گذرد حرف‌ها و کارهای خدا غیرمنطقی‌تر می‌شود؟"
مشاورِ پیر با عصبانیت و همزمان کنجکاو دوباره می‌نشیند و می‌گوید: "زبانتان را گاز بگیرید. شما خوب می‌دانید که خداوند عقلِ کل و بی‌خطاست؟"
شیطان که متوجه کنجکاویِ مشاورِ پیر شده بود فنجان او را از قهوه پُر می‌کند و می‌گوید: "جناب مشاور عزیز و گرامی، قهوه‌تان را بنوشید تا سرد نشود، شما خوب می‌دانید که هیچکدام از فرشتگان بیشتر از من خدا را دوست ندارند، من از شما می‌پرسم، آیا این عاقلانه است که عده زیادی از مردمِ زمین در اثر ویروس کرونا بمیرند؟ آیا بعد آنها از خود نمی‌پرسند چرا باید خدا چنین ویروسِ خشمگینی را به جانشان بیندازد؟ بگذریم از اینکه عده‌ای از مردم معتقدند که این ویروس را آمریکا به جان مردم انداخته، عده دیگری هم معتقدند که چین مسبب این کار بوده، اما نباید فراموش کرد که عده زیادی هم معتقدند که خدا مستقیم در این کشتار دست دارد! و می‌گویند که او با این کارش هم خود را بدنام ساخته و هم این عزرائیل بیگناه را. خوب، جناب مشاور، اگر حالا ما از خداوند بپرسیم که دلیل این کارش چیست، آیا به نظر شما ایشان به ما چه پاسخی خواهند داد؟ من از همین حالا به شما و این عزرائیل بیگناه می‌گویم که خداوند هیچ پاسخ منطقی برای این سؤال نخواهد داشت، اگر باور نمی‌کنید می‌توانید با من شرط ببندید، اگر خدا به ما پاسخی منطقی بدهد و من بازنده شومْ بنابراین از عزرائیل خواهش می‌کنم که جانم را بگیرد و به خدا بگوید که شیطان هم به کرونا مبتلا شد و نجات دادنش غیرممکن بود. اما اگر من برنده شدم، باید شما از خداوند بخواهید که من را مشاور دست راست خود کند."
مشاور لبخندی زیرکانه می‌زند و می‌گوید قبول. عزرائیل هم که ایمانش به خدا قویتر از تمام فرشتگان است می‌گوید قبول و چشمکی به مشاورِ پیر می‌زند که از چشم شیطان مخفی نمی‌ماند.

خدا همانطور که آهسته به سمت بهشت می‌رفت با خود زمزمه می‌کرد: "اِ اِ اِ، ببین اوضاع چقدر خراب است که حتی مشاورِ مخفی‌ام، این باغبانِ پیر به من پیشنهاد داده که از خود انتقاد کنم! من بعد از خلقت انسان فقط دستور داده‌ام و اصلاً به این فکر نیفتاده‌ام که دستوری را که می‌دهم شاید بتواند اشتباه باشد! من اول فکر می‌کردم که بخاطر عصبانی برخورد کردنم با او ناراحت شده است و به این دلیل پیشنهادِ خشم نگرفتن بر دیگران و انتقاد از خود را به من داده است، اما دیدار امروزم به من ثابت کرد که شیطان باید هنگام گرفتن گَردِ مخصوصِ تقویت درختانِ میوۀ بهشت در این باره با باغبان صحبت کرده و او را فریفته که این پیشنهاد را به من بدهد." خدا لحظه‌ای به فکر فرو می‌رود و بعد به خود می‌گوید: "شاید انتقادِ از خود چیز بدی نباشد، شاید به این وسیله اعتماد انسان‌ها بیشتر شود و دست از ستیز با من بکشند! من حتماً باید در این باره با باغبان صحبت کنم. اما اول باید فرشتۀ زیبا را ببینم و چند لحظه‌ای از بودنش در کنارم لذت ببرم."
خدا پس از رسیدن به بهشت فرشتۀ زیبا را در اتاق کار باغبان می‌یابد که مشغول خنده و گفتگو بودند.
خدا بدون در زدن داخل اتاق می‌شود. باغبان که کاملاً نزدیک فرشته نشسته بود و در ضمنِ گفتگو پباپی فرشته را بو می‌کشید و لذت می‌بردْ با دیدن ناگهانی خدا از جا می‌جهد و بعد از سلام دادن می‌گوید: "این خانمِ فرشته ساعت‌هاست انتظار شما را می‌کشند!"
خدا از اینکه باغبان فرشته را تنها نگذاشته و سرگرمش ساخته است از او تشکر می‌کند و به فرشته می‌گوید: "جوفیل خانم، امیدوارم از دیر آمدنم ناراحت نشده باشید، من فقط می‌خواستم به شما بگویم که مأموریت شما در نزد مشاورِ پیر به پایان رسیده است، و از حالا به بعد شما به عنوان سکرتر مخصوص خودِ من در دفترم مشغول به کار می‌شوید. حالا می‌توانید برای استراحت کردن بروید و از فردا ساعت هشت صبح در دفتر مشغول شوید."
فرشته دوباره رنگ صورتش سرخ می‌شود، تشکر سریعی از خدا می‌کند و با زدنِ لبخندی به باغبان اتاق را ترک می‌کند.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر