وجدانش ناراحت بود، عادت نداشت کاری را به تعویق اندازد، اما پیری گاهی مجبورش
میساخت بعضی چیزها از یادش بروند، و حالا به خاطر فراموش کردن کاری بسیار مهم
بقدری شرمگین بود که نمیتوانست خود را ببخشد.
او تنها راه نجات خود از دست شرمساری و وجدان ناراحت را در کشتن خود میدید،
بنابراین مانند اکثر افرای که دست به خودکشی میزنندْ کاغذ و قلمی برمیدارد و وصیت خود را مینویسد:
بالاخره دو ساعتِ قبلْ پس از چندین روز بیخوابی موفق به کشف واکسن کرونا گشتم.
ضربان قلبم از هیجانْ من را مانند بید مجنون به لرزش انداخته بود. هزاران فانتزی
جذاب بخاطر موفقیت در کشف این واکسن از برابر چشمان رژه میرفتند. مردم سراسر گیتی
از بالکنهای خانهشان نام من را فریاد میزدند و برایم هورا میکشیدند. تمام
کشورها من را به عنوان ناجی بشر به رسمیت میشناختند و به من شهروندی کشورشان
را اهدا میکردند. لذت بردنم بیشتر از یک ساعت ادامه داشت که ناگهان یکی از
رؤسای جمهور به شوخی به من گفت: نکند که کشف واکسن شما دروغ اول ماه آپریل و یا به
قول ایرانیها دروغ سیزده باشد و بعد قاه قاه خندید. با این حرف او و طرز
خنده صمیمانهاش من و تمام حضار شروع به خندیدن کردیم که ناگهان احساس غم گلویم را
محکم در چنگ گرفت و شروع به فشردن کرد. فشار دستان قویِ غم به قدری شدید و مهیب
بود که برای لحظهای از خود بیخود شده و دچارسرفههای شدید گشتم، و حضار با این تصور که من مبتلا به کرونا شدهام سریع سالن را ترک کردند.
دروغ سیزده برایم از نان شب هم واجبتر است. من چطور توانستم این روز مهم را فراموش کنم؟ احتمالاً فعالیتهای شبانهروزیم به خاطر
کشف واکسن در این امر بیتقصیر نبود، اما اگر حتی به این ویروس هم مبتلا میگشتم
نباید این روز را فراموش میکردم و میبایست مانند هر سال یکی از آن دروغهائی را
میساختم که مردم با شنیدنش از تعجب شاخ درمیآورند. من پس از کشف واکسن این ویروس یک ساعت
تمام فکر کردم، من دیگر قادر به بخشیدن خود نیستم و عذاب
وجدانم را نمیتوانم تحمل کنم، بنابراین آخرین تقاضایم از مردم این است که من
را بخاطر فراموش کردن دروغ سیزده ببخشند، پیری است و هزار دردِ سر. و همه مردم
جهان باید بدانند که دلیل خودکشیام مبتلا گشتن به کرونا نمیباشد. لطفاً واکسن کرونا را هر سال یک بار بزنید و برای شادیِ روحم
دعا کنید.
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر