سال 2020. (21)

شیطان با گفتن "متشکرم" ادامه می‌دهد: "قربان، بی‌ادبی نباشد، اما من مایلم کاملاً رُک و بی‌پرده با شما صحبت کنم، البته اگر لطف کنید و اجازه دهید!"
خدا انگار که انتظار این حرف را می‌کشیدْ خیلی خونسرد به او می‌گوید: "شما هرطور مایلید می‌توانید با من صحبت کنید."
با این حرف برقی در چشمان شیطان می‌درخشد و می‌گوید: "خدا را شکر که در این اتاق دو نفر از یاران و همبازیِ دوران کودکی‌تان وجود دارند و می‌توانند بعدها اگر لازم شود به حرف‌های زده شده بین من و شما شهادت دهند ..."
مشاور پیر دوباره خشمگین می‌شود و با صدای بلند می‌گوید: "آقای شیطان، مواظب کلمات و جملاتی که از دهان خارج می‌سازید باشید و از مهربانی خداوند سوءاستفاده نکنید!"
نقش لبخندی بر لب‌های خدا هویدا می‌شود و می‌گوید: "جناب مشاور، من از لطف شما ممنونم، اما اجازه بدهید شیطان حرفش را هر طور که مایل است بزند. اما نباید فراموش شود که حرف‌های این جلسه ما کاملاً خصوصی‌ست و در همین اتاق هم چال می‌شود."
حالا شیطان از مهربانی بیش از حدِ خدا کمی مشکوک می‌شود و در دل به خود می‌گوید: نکند کلکی در کار باشد؟ نکند مشاور و خدا نقشه کشیده‌اند تا مدرک کافی بر علیه‌اش به دست آورند؟ بعد به عزرائیل نگاهی می‌اندازد ببیند که آیا دست او هم در این کاسه است یا نه، اما خیلی زود به یاد می‌آورد که  او و عزرائیل از زمانِ پخش کردنِ گَردِ مخصوص درختان میوۀ بهشت در هوا تمام لحظات را با هم بوده‌اند، بنابراین برای احتیاط می‌گوید: "قربان، حق با جناب مشاور است، من بخاطر مهربانی شما کمی زیاده‌روی کردم، می‌بخشید، دیگر تکرار نمی‌شود." و با برداشتن فنجان قهوه‌اش ساکت می‌شود.
بقیه هم پس از لحظه‌ای به علت ساکت ماندن شیطان فنجان‌های قهوه خود را به دست می‌گیرند و مشغول نوشیدن می‌شوند.
حالا عزرائیل که در ناشکیبائی زبانزد خاص و عام است فنجان قهوه‌اش را بر روی میز قرار می‌دهد و به شیطان می‌گوید: "خوب منتظر چی هستی، خداوند فرمودند ادامه بده، پس چرا حرف نمی‌زنی؟"
شیطان در حال نوشیدن قهوه از بالای فنجانش طوری به عزرائیل نگاه می‌کند که عزرائیل فوراً متوجه چشمک زدن در آن نگاهِ کوتاه می‌گردد و به خاطر حرفی که زده بود خوشحال می‌شود.
مشاور پیر هم با خالی شدن فنجانش آن را بر روی میز قرار می‌دهد و به شیطان تذکر می‌دهد: "خداوند را بیش از این در انتظار نگذارید!"
شیطان در حالیکه آهسته زیر لب زمزمه می‌کرد <صبر کن آقای مشاورِ فسیل گشته، خدمت تو هم خواهم رسید!> فنجانش را روی میز قرار می‌دهد و مانند تاجری که می‌خواهد با طرفِ معامله چانه بزند می‌گوید: "قربان، چطور است که از ابتدایِ ماجرا شروع به صحبت کنیم؟"
خدا با تعجب می‌پرسد: "از ابتدای ماجرا! منظورتون چیست؟"
در حالیکه گوش‌های درازِ سرخ شیطان سرختر از همیشه گشته بود می‌گوید: "قربان منظورم از ابتدای ماجرا همان به اصطلاح خلقت جهان است! لطفاً در این جمعِ خصوصی بفرمائید که خلقت جهان جریانش از چه قرار است؟!"
خدا اول به مشاور پیرش نگاه می‌کند، بعد به عزرائیل و سپس به شیطان می‌گوید: "مگر یک موضوع را چند بار تعریف می‌کنند؟! آیا می‌توانید حدس بزنید که تا حال چند بار این موضوع را تعریف کرده‌ام؟"
شیطان به دست‌هایش نگاهی می‌اندازد، هر دستش دارای سیزده انگشت بود، بنابراین فقط دست چپش را بالا می‌آورد و می‌گوید: "خیلی کمتر از انگشت‌های دستِ چپم."
مشاور پیر از جا می‌جهد و فریاد می‌کشد: "این حرف‌های بی‌معنی چیست که شما بر زبان می‌آورید؟ خجالت نمی‌کشید دروغ به این بزرگی می‌گوئید؟"
شیطان مانند آدم‌های بی‌ادبِ جنوبِ کره زمین می‌گوید: "من نمی‌فهمم که شما چرا بیخودی جوش می‌زنید! خداوند خودشون حی و حاضر اینجا نشستن، شما لازم نیست کاسۀ داغتر از آش شوید!"
عزرائیل که از بی‌ادبی شیطان ناراحت شده بود می‌گوید: "خواهش می‌کنم حرمت جلسه را از بین نبرید، و در برابر خداوند ادب را رعایت کنید!"
خدا برای اینکه بحث به مرافعه نکشد به مشاور می‌گوید: "اگر برایتان زحمت نمی‌شود، لطفاً به سکرتان سفارش قهوه بدهید." و با این حرف همه آرام می‌گیرند و مشاور با به صدا آوردن یک زنگولۀ چینی سکرترش را به اتاق می‌خواند.
فرشته که مشخص بود در این بین خود را کمی آرایش کرده است در را نیمه‌باز می‌کند و با داخل کردن سرش به اتاق می‌پرسد: "امری بود قربان؟"
مشاور مؤدبانه طوریکه انگار تازه همین امروز با سکرتر آشنا شده است می‌گوید: "لطفاً چهار فنجان قهوه برایمان بیاورید."
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر