خدا با لگدِ محکمی درِ اتاقکار مشاورشِ در سازمانِ <زمان برای
زمین> را باز میکند. بلافاصله پس از داخل شدن مشتش را در هوا تکان میدهد و به
پیرمرد بیچاره که از وحشت مانند فنر از جا جهیده و مانند افراد نظامی خبردار
ایستاده بود فریاد میکشد: "شما اخراجید. شما تمام مدت بجای یک برنامهریزی عقلانیِ دراز
مدتِ زمان برای زمین به عنوان ستون پنجم دشمنانم عمل کردهاید. شما با این مدیریتِ بد
هرچه پیامبرانم رشته بودند را پنبه کردهاید. ترس من از این است که دیگر هیچ انسانی
باور نکند که خدائی وجود دارد و خالق عالم است. سریع لوازم شخصیتان را جمع
کنید، خوشی دل شما را هم مانند دل آدم و حوا زده است، شما هم مانند آنها به زمین
تبعید میشوید."
پیرمرد با شنیدن کلمه <تبعید به زمین> هر دو دستش را به سینه میفشرد
و نقش زمین میشود.
خدا در حالیکه زیر لب زمزمه میکرد "انگار کمی زیادهروی کردم"
خود را با عجله به پیرمرد میرساند، فوتی در سوراخ بینی او میکند و پیرمرد با زدن عطسهای دوباره
مانند فنر از جا میجهد و خبردار میایستد و با لکنت میگوید: "قربان، زمین
نه! به منِ پیرمرد رحم کنید! من حتماً با گذاشتن پا به زمین بلافاصله مورد هجوم دشمنان قرار خواهم
گرفت و شما به عنوان قاتل من شناخته خواهید گشت. خواهش میکنم، اگر به من رحم
نمیکنید به خودتان رحم کنید و این تصمیم عجولانه را کنار بگذارید. لطفاً کمی بر خشمتان مسلط شوید و بر روی مبل بنشینید، من برایتان توضیح خواهم داد که جریانِ این ویروس از چه قرار است."
خدا که در این بین چند بار نفسِ عمیق کشیده و از عصبانیتش کاسته شده بودْ بر
روی مبلِ مقابلِ میز کار پیرمرد مینشیند و از فنجان قهوهای که سریع به دستش داده
میشود چند جرعه
مینوشد و میگوید: "توضیح بدهید، گوش میکنم!"
پیرمرد که حالا اندکی بر خودش مسط شده بود، روبروی خدا بر روی مبل مینشیند و میگوید:
"قربان، من چند بار غیرمستقیم به اطلاعتان رساندم که بالاخره این دو تاریخِ میلادی و
شمسی یک روز برایمان مشکل ایجاد خواهند کرد. و حق با من بود، همینطور
که مشاهده میکنید سال 2020 و سال 1399 این مشکل را به اوج خود رساندهاند. آیا باورتان
میشود که سال 2020 همین چند روز قبل من را بدون هیچ خجالتی تهدید به استعفا کرد؟! ..."
خدا حرف او را با عصبانیت قطع میکند و فریاد میزند: "اینها بر من
پوشیده نیستند، به اصل مطلب بپردازید!"
پیرمرد آب دهانش را قورت میدهد و با دستپاچگی ادامه میدهد: "قربان باید به اطلاعتان برسانم که
حق با شماست، تمام دشمنانتان دست به دست هم دادهاند و میخواهند شما را بدنام
سازند! اما مطمئن باشید که من ستون پنجم دشمن نیستم! باید بدانید که ستون پنجم دشمنِ شما متأسفانه شیطان است. شیطان و عزرائیل دست به دست هم دادهاند و توسط عوامل
خود گَرد اختصاصی شما برای تقویتِ درختان میوۀ بهشت را دزدیده و از طریق سوراخ اوزون
به زمین قاچاق کردهاند و با پاشاندن آن در هوا در حال بیمار ساختن و کشتن مردم
هستند ...."
خدا ساکت و آرام از جایش بلند میشود، متفکرانه در اتاق قدم میزند و زیر لب
میگوید: "اشتباه کردم، نباید به شیطان میگفتم که در برابر آدم تعظیم کند."
بعد ناگهان طوریکه انگار چیزی به خاطر آورده است توقف میکند و میپرسد: "نگفتی
که آنها گَرد اختصاصی را چطور به دست آوردند!"
ــ ناتمام ــ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر