مصاحبه در خواب. (6)

به گمانم خاطرات با شنیدن این حرف قصد داشت دوباره به من با تعجب نگاه کند، اما منصرف میشود، آهی میکشد و میگوید: "خیر! من در خواب قبلی جنابعالی نبودم، اما مانند همیشه این احساس را داشتم که انگار مثل سایه دنبالتم. خب حالا این مهم نیست، آیا دلت میخواد که من جریان مصاحبه را تعریف کنم یا اینکه قصد داری باز هم حرف تو حرف بیاری؟"
من در این لحظه چنین احساس میکردم که خاطرات به خودش خیلی مطمئن است، او طوری حرف میزد که انگار باور دارد مرا از خودم بهتر میشناسد و سایهاش حتی در جنین مادر هم با من بوده است. نگاه خاطرات پس از پایان حرفش به من دوخته میشود و منتظر پاسخم میماند. من هم به چشمانش نگاه میکردم اما به جای جواب دادن به او از خودم سؤال میکردم: "چرا میخواهد به من بقبولاند که مرا خوب میشناسد؟ و چرا من هنوز مؤفق به کشف نیمکاسه زیر کاسه نگشتهام، یا بهتر است بگویم تا حال وقت نکردهام راز این ماجرا را کشف کنم! اما مگر کشف راز در یک خواب به وقت نیاز دارد؟ وقت! زمانیکه من در آشپزخانه بودم و همچنین در تمام مدت حضورم در مهمانی متوجه اینکه روز است یا شب نگشتم، و حالا که در کنار خاطرات نشستهام هوا مانند زمانی که او را ترک کردم همانطور روشن است. چرا من نبود درخت شاهتوت را نشانه حرکت زمان به حساب آوردم؟ 
در این لحظه افکارم توسط خاطرات قطع میگردد: "تعریف کنم؟" و من با عجله میگویم: "تعریف کن ... تعریف کن!"  

مقدمه چینی کردن خاطرات بسیار طولانیتر از خود مصاحبه بود! من سعی میکنم مصاحبه خبرنگار با او را بدون یک کلمه کم و زیاد کردن برایتان نقل کنم. البته حالا که جهان بخاطر تأثیر این مصاحبه در صلح و آرامش به سر میبرد بنابراین نوشتن دوباره آن چندان ضروری و فوری به نظر نمیرسد، با این وجود سعی خواهم کرد متن مصاحبه خبرنگار و خاطرات را در زمانی دیگر بنویسم تا زیبائی پاسخهای داده شده را دوباره در برابر دیده مردم جهان قرار دهم؛ زیرا که تکرار زیبائی هیچگاه ملالآور نبوده است. اما در اینجا باید اعلام کنم که واو به واو آنچه خاطرات در این مصاحبه اظهار کرده کپی حرفهای من است، و من مطمئنم که اگر خبرنگار مصاحبه را با خود من انجام میداد تأثیرش بیش از این میگشت که گذارده است. خاطرات حتماً مانند یک طوطی شنیدههایش را تکرار کرده و از محتوای آنچه گفته بیخبر بوده است. تأثیر سخن طوطیوار کجا و سخن روحدار کجا! اما از اینکه خاطرات چیز بیشتری از آنچه من میتوانستم بگویم بر زبان نیاورده و توانسته در این کار مؤفق شود خوشحالم.
بی دلیل نیست که میگویند انسان پس از هر خواب دیدن به اندازه یک عمر داناتر میگردد! گرچه من در طول هر دو خواب نتواستم هیچ نیمکاسهای زیر کاسهای کشف کنم، اما حالا دلیل این ناکامی را به خوبی میدانم: من باید قبل از کشف نیمکاسه ابتدا کاسه را مییافتم.
ــ پایان ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر