سال 2020.

من، در انتظار به پابان رسیدن بیست روز دیگر.
سی روز از سال نو مسیحی میگذرد و من بیست روز دیگر وارد شصت و نهمین سال زندگیم میشوم.
مشاورِ خدا در سازمانِ <زمان برای زمین> که به اندازه کافی از خدا بخاطر مدیریتِ بدش اخطارهای شفاهیِ شدیدالحنی دریافت کرده و همیشۀ خدا نگران منحل گشتن این سازمان و از دست دادن شغلش است، از سالیان خیلی دور برای رشوه دادن به این سال ــ برای اینکه مانند همپالکیهایش به خدا شکایت نبرد و در پایانِ زمان خدمتش گزارشی مثبت از مدیریتِ سازمان به خدا بدهد ــ دو تا بیست در نظر گرفته بود. حالا باید منتظر ماند و دید که چه زمان بخاطر غرغر و تهدید کردنهای این سالْ به او کارت صدآفرین هم بدهد.
در اولین روزهای سال 2020 از وقایع مهمِ سال 2019 بحث و گفتگوهای بسیار انجام گرفت و از پیشبینیهای گوناگونی که باید در این سال نو رخ دهند در رسانهها گفته و نوشته شد، اما من حالا مایلم از چیز بیاهمیتتری بنویسم:
در قدیم، زمانیکه هنوز پارو اختراع نشده و عقلِ انسان به پارو کردنِ برف قد نمیداد و شغل پاروکشی پا نگرفته بود، ضربالمثل "هرکه بامش بیش برفش بیشتر" یک معنای کاملاً ملموس داشت. در آن زمان هر بار گفته میشد: "هرکه بامش بیش برفش بیشتر" بلافاصله  آدم میدانست که تعدادی مردم در جائی زیر برف و گل و لایِ آوار دفن شدهاند، و چون در آن زمان مردم  هنوز نمیدانستند که سگها میتوانند موجودِ زندۀ زیر آوار را ردیابی کنند، بنابراین هروقت سگی در محلی از ویرانه میایستاد و واق واق میکرد کتک مفصلی میخورد، و مردم با عصبانیت میگفتند که این پدرسگها خجالت نمیکشند و برای گوشتِ دفن شدۀ زیرِ آوار هم واق واق میکنند. خلاصه، پس از بارش هر برف تعدای از خانهها در زیر برف و گل و لای دفن میشدند و در اواخر بهار و شروع تابستان با گرم شدن هوا و ذوب گشتن برفها، جسد مردم و حیواناتْ تر و تازه انگار که هنوز در خوابند و مشغول خواب دیدناند ظاهر میگشتند.
چرا این ضربالمثل را یادآور گشتم؟ آه، یادم آمد؛ دلیلش این است که به خودم بگویم نباید از یاد برد که در اثر گرمایشِ زمین در بسیاری از مکانهای جهان دیگر مانندِ زمانهای قدیم از آسمان برف نمیبارد، و همچنین شیروانیِ بامِ خانهها همان اندک برفی را هم که میبارد از دو سمت به پائین میسُراند و اثری از برف بر بامِ خانه‌ها باقی نمیماند، بنابراین نمی‌توان دلیلی بهتر یافت و ثابت کرد که هر ضربالمثل و هر شغلی برای دورۀ مشخصی از زمان و مکان پدید میآید و با سپری گشتنِ زمان خاصیت خود را از دست میدهد.
من به درستی نمیدانم که اگر پدر اتوبوسرانم هنوز زنده بود و میدید که مسافرین توسطِ ماشینهای بدون راننده از محلی به محل دیگر رسانده می‌شوند چه عکسالعملی نشان میداد، شاید پس از گفتن جلالخالق دو تا فحشِ آبدار نثار عدهای خاص میکرد و با اعتراض میگفت که این نامردها برای متلاشی کردن صنف اتوبوسرانها دست به هر کاری میزنند. آخه این بچهبازیها برامون نون و آب میشه!"

من طبق آیینِ هر ساله می‌خواهم به بررسی کردار، گفتار و پندارِ روزهای پشتِ سر گذاردۀ سالی که در آن هستم بپردازم. میدانم به دنبال روح فروید گشتن در این روزها بیهوده است و تلاشم برای یافتن روح یونگ هم به نتیجه نخواهد رسید. گاهی فکر میکنم نکند که این دو هم مانند بسیاری دیگر به کلوب ارواح سرگردان پیوسته و پیدا کردنشان دیگر کار حضرت فیل باشد. بنابراین با این امید که لااقل ناخن انگشتانم بتوانند به پشتم برسندْ به تنهائی مشغول این کار می‌شوم.
ابتدا به خودم متذکر میشوم که پندارْ نسبتِ به کردار و گفتار از اهمیت بالاتری برخوردار است. زیرا کردار اگر ناپسند باشدْ میتوان و باید آن را طبقِ روشهای مرسوم از قبیل جریمه نقدی، عذرخواهی، زندان و غیره جبران کرد. همچنین گفتار ناپسند هم مانند کردار ناپسند قابل جبران است. اما تا زمانیکه پندار ناپسند خود را به کردار و گفتار تبدیل نسازد قابل تعقیب جزائی نیست. و اتفاقاً خطر در این نهفته است. فردی که پندار ناپسند خود را در ذهن پنهان نگاه میداردْ فرصت کمتری برای دقیق نگاه کردن به آن و اصلاحش مییابد، و چنین فردی به تدریج دارای دو شخصیت میگردد. و همانطور که فروید همیشه می‌گفت و روحش هم هنوز بر آن پای می‌فشرد: داشتن دو شخصیت در یک کالبد ویرانگر است و عاقبتِ خوشی ندارد. و هرچه دیرتر درمان شود امید بهبود کمتر است.
حالا اما بعد از این مقدمۀ بیربط بهتر است از خود سؤال کنم که اصلاً پندار ناپسند چه میتواند باشد و پندار نیک سودش چه است. آیا یک پندار ناپسند همه جا یک پندار ناپسند به شمار میآید؟ آیا میتواند یک پندار ناپسند در یک جامعه دیگر پنداری نیک خوانده شود؟ آیا اختراعات بشر الهام گرفته از پندار ناپسند هستند یا پندار نیک؟ آیا علت عقب افتادگی جهانِ به اصطلاح سوم میتواند رواجِ پندار ناپسند در آن باشد؟ آیا عملِ صدقه دادن که در جوامعِ از نظر اقتصادی ضعیف عملی نیک شمرده میشودْ نمیتواند علتی باشد برای درجا زدن در فهمِ معنای کردار نیک و یا به زبان دیگر؛ منجمد گشتن در معنایِ عملی که در زمان و مکانِ مشخصی به آن صفتِ نیک داده شده است؟
آیا میتوان ادعا کرد که معنای بسیاری از رفتار و کردار بشر مانند ضربالمثل "هر که بامش بیش برفش بیشتر" با گذشت زمان و پیشرفت علم و دانش و تکنولوژی و همچنین به علل طبیعی کلاً سرنگون گشته یا به نحوی تغییر شکل دادهاند؟ اگر چنین است، پس چرا من هنوز اندر خم یک کوچه‌ام؟
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر