دیرک چاق و درختچۀ جوان.

دیرک و درختچۀ باریک در یک صبح گلگونِ بهاری توسط ریسمانی به هم متصل شده بودند. درختچه بیتفاوت به هوا خیره شده بود، دیرک اما خوشحال بود و به این خاطر با دهان گشاد میخندید. او خوب میتوانست با دهان گشاد بخندد، زیرا چشمانِ بر روی تنهاشْ یکی بزرگ بود و یکی کوچک، یکی بالا قرار گرفته بود و یکی پائین، و دهانش در بالا از سمت چپ در پائین به سمت راست میرفت.
دیرکْ زیبا به چشم نمیآمد و به این خاطر درختچۀ باریک او را اصلاً دوست نداشت. اما وقتی هوا بد و بارانی میگشت یا یک باد شدید برمیخاستْ درختچه خود را به دیرک محکم میچسباندْ و وقتی رعد و برق قطع میگشت و باد از کوهها رد می‌شدْ درختچه خود را تا جائیکه میتوانست دور از دیرک قرار میداد، و شکایت میکرد ... هر روز شکایت میکرد که ریسمان چه زیاد گوشتِ جوانش را به درد میآورد. 
دیرک از این شکایتها اندوهگین می‌گشت و با دهان گشاد میخندیدْ و خودش هرگز شکایت نمیکرد.
یک روز اما درختچۀ باریک از باغبان خواهش میکند: "من میخواهم از دیرک طلاق بگیرم."
باغبان دو دقیقۀ تمام به موضوع فکر میکند، سپس یک قیچی برمیدارد و درختچه را از دیرک جدا میسازد.
هنگامیکه دیرک را از آنجا دور میساختندْ با چهره‌ای ناراحت به درختچه که با هزاران شکوفه آنجا ایستاده بود نگاه میکرد. و او بعد از انداخته شدنش در گوشههای تاریک باغ و حیاطْ با عشق، حسرت و وفاداریْ به تمام روزهای تیره‌ای که در کنار درختچهاش گذرانده بود فکر می‌کرد.
درختچه هر سال گل و میوه میداد و همیشه در هوای شفاف و پرتو آفتاب زندگی میکرد، اما پس از گذشتن چند سال و متفکرتر شدن ناگهان ناراحتی وجدان به او دست میدهد و به یک گنجشک که بر رویش نشسته بود میگوید: "گنجشک، پرواز کن و ببین که حال دیرک چاقِ قدیمیِ من چطور است. وقتی فکر میکنم که او دلواپس من استْ حالم بد میشود. امیدوارم که حال او خوب باشد."
گنجشک پرواز میکند و دیرک را زمانی ملاقات میکند که او را تازه برای سوختن در یک آتش کوچکِ سوسو زنِ پائیزی پرتاب کرده بودندْ و میگوید:
"دیرک، اگر محبوبت فکر کند که در پایان عمر حالت خوب نیست حالش بد میشود!"
در این وقت دیرکِ چاق فریادی از شادی میکشد و می‎گوید: "آه، او خوب است، او خوب است! او دلواپس من است! او به من فکر میکند! گنجشک عزیز، به آنجا پرواز کن و به محبوبم بگو که او نباید دیگر به خاطر من ناراحت شود. به او بگو که حال من خوب است، به او بگو که من خوشم، به او بگو که من همین حالا عادت به سیگار کشیدن کردهام!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر