365 روز از زندگی من.

آقای اشتاین.
زنگ تلفن وقتی به صدا آمد من زیر دوش آب سرد بودم. هوا آنقدر گرم بود که به نظرم می‏رسید برگهای آلاماندای گلدان کنار پنجره زبان درآوردهاند و مانند سگی تشنه له له میزنند. من هم گرمم بود و قبل از رفتن به زیر دوش در حوضچه کوچک مرغهای عشقم آب سردی ریختم تا آب بازی کنند و گلدان را هم به سمت سایهدار کنار پنجره هل دادم.
آب سرد چنان ناگهانی سلولهای پوستم را از چرت زدن پراند که من شوک زده گشتم و اگر کنترلم را حفظ نمیکردم حتماً میلغزیدم و خدا میداند که چه بر سرم میآمد. آب سرد با شدت از سوراخهای ریز دوش مانند باران بر روی سرم میبارید و من در خیال خود پی یافتن محل مناسبتری از این حمام کوچک بودم تا خود را در آنجا احساس کنم؛ جائی مثل یک خیابان آشنای خالی از انسان در ساعت سه یا چهار بعد از ظهر و هوائی معتدل و آفتابی که در آن باران مانند دوش ِ بالای سرم بر سر شاخ و برگ تمام درختان میبارد ...
همزمان با وارد شدنم به اتاق زنگ تلفن هم قطع میشود. من روبروی مانیتور مینشینم تا به ادامه کار ترجمه بپردازم که زنگ تلفن دوباره به صدا میآید:
"سلام، بفرمائید."
"سلام، من اشتاین هستم."
"سلام، آقای اشتاین. حالتون چطوره؟"
"من برای شما خبر خوشی دارم، لطفاً فردا ساعت ده برای شنیدن این خبر خوش به اداره کار بیائید."
دلم میخواست خبر خوش را از تلفن به من میگفت، اما نخواستم شرط ادب را لکه دار سازم و نپرسیدم این خبر خوش چیست. از او به خاطر تلفن کردن تشکر و برایش عصر و شب خوشی را آرزو کردم.
آقای اشتاین کارمند اداره کار است و علاوه بر مسئول مستقیم یافتن کار برای من یکی از بازدیدکنندهای آلمانی زبان از نوشتهها و ترجمههای روی سایتم هم میباشد. هرچند زبان فارسی هنوز خوب نمیداند اما چند دوست ایرانی دارد و کلاس آموزش زبان فارسیاش را هم با شوق مشغول گذراندن است.

بعد از سلام و دست دادن بلافاصله آقای اشتاین لبخندی میزند و میگوید: بالاخره مؤفق شدم. رئیسم موافقت کرد برای مدت یک سال به کارفرمای شما هفتاد و پنج در صد از حقوق ماهیانهتان را بپردازیم. من مؤسسه جالبی برایتان پیدا کردهام. بعد چشمکی میزند و ادامه میدهد: شاید بتوانید در آنجا سوژههای جالبی برای نوشتن پیدا کنید.
بعد برایم کمی از مؤسسهای که باید یک سال در آن مشغول به کار شوم تعریف میکند.
از سی ساعت کار در هفته میگوید و از حقوقی که دریافت خواهم کرد و در آخر اضافه میکند: و چون حقوقی که دریافت میکنید کفاف مخارجتان را نخواهد داد بنابراین ما در مدت این یک سال با هم در ارتباط خواهیم ماند و اداره کار کسری پول را هر ماه به حسابتان واریز خواهد کرد.
خوشحالی بخاطر پیدا شدن کار و تعجب از اینکه حالا میتوانم برای سی ساعت کار در هفته حقوقی کمتر از حقوق زمان بیکاری دریافت کنم دست بدست هم میدهند و باعث خندهام میشوند و من بجای تشکر از زحمات آقای اشتاین بلند میخندم، پس از لحظه کوتاهی آقای اشتاین هم شروع به خندیدن میکند. من از آقای اشتاین خیلی خوشم میآید. او مرد جوانیست و چهرهاش نشان میدهد که مقدار خیلی زیادی از انسان بودن هنوز در او باقیست. از نوع خندیدنش به راحتی میتوان حدس زد که خوشبخت بودن را درک میکند. نه من میدانستم که چرا او میخندد و نه او میدانست دلیل خندیدن من چه است. برای او خندیدن مردی که برای آموختن زبان فارسی تشویقش کرده است و بجای حرف زدن میخندید مهم بود و برای من خندیدن بی ریای او و این برای هر دو نفر ما کاملاً کافی بود.

آقای اشتاین هنگام خداحافظی و فشردن دستم به زبان شیرین فارسی میگوید: "کیلی زیاد کوش بگذرد!" و من در جواب باز هم میخندم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر