نوازنده کنترباس.(1)


او با زن در صلح زندگی میکند: او هرگز به خانه نمیرود و شب را جلوی درب خانه به صبح میرساند. تمام روز را جائی بیرون از خانه میگذراند و وقتی در شهر کوچک جشنی و یا مجلس رقصی در نزد اشراف بر قرار باشد او هم همراه ارکستر مینوازد. وقتی گرسنه است به پنجره میکوبد، زنش از پنجره قطعهای نان به او میدهد و او با نان تا زمانیکه دوباره گرسنه شود ناپدید میگردد ... وقتی زنهای همسایه از همسر نوازنده کنترباس سؤال میکنند که آیا در زندگی زناشوئی خود خوشبخت است او میخندد و میگوید: او چنان خوشبخت است که تقریباً در جهان کسی خوشبختتر از او پیدا نمی‏شود! زن پیری مانند او چه بیشتر میخواهد؟ شوهرش نه غذا میخورد و نه آب مینوشد و به او هیچ کلمه بدی نمیگوید؛ پول خود را هم از ارکستر میگیرد ... چه میتواند بیشتر از این آرزو کند؟
همچنین به نظر میآمد که آورام هم از سرنوشت خود راضیست. در ابتدا چون او همیشه خارج از ملودی و برای خودش مینواخت با اعضای ارکستر مشکل داشت ... وقتی نواختن ارکستر تمام میگشت او به آرامی به نواختن ادامه میداد، انگار به ارکستر دیگری تعلق دارد که در جائی کاملاً دور مینواختند و بجز او کسی قادر به شنیدن آن نمیباشد. اما با گذشت زمان آنها به او عادت کردند. وقتی پیش اشراف مینواختند میدانستند که چطور با او کنار بیایند؛ یکی از نوازندگان بعد از آنکه نواختن ارکستر به پایان میرسید دستش را به سمت آرشه او میبرد و آن را محکم نگاه میداشت. در عروسی یهودیها اما عمداً میگذاشتند که او به نواختن ادامه دهد، و مهمانها خود را از خنده مچاله میکردند؛ اعضای ارکستر این کار را به ویژه در جشنهای بزرگ برای تفریح حضار انجام میدادند.
بخشداری از آورام بسیار راضیست. او همیشه ساکت و متواضع رو به دیوار و پشت به تماشگران مینشیند تا هیچ زنی را نبیند ... در جشن عروسیها چیزی در دهان نمیگذارد، زیرا که او تکه نان خود را به همراه دارد. مردم تقریباً او را هرگز در حال خوردن نمیبینند. بعلاوه او تمام سال زنگ مدرسه کنیسه را به صدا میآورد.
او عادت داشت سه بار در روز <بشنو ای اسرائیل> را با کنترباس بنوازد: صبحها وقت طلوع افتاب، شبها وقت غروب آن و یک بار هم در نیمه شب. او در نوبت صبح و شب این کار را بر روی چمن در کنار رودخانه شهر و نوبت نیمه شب را در وسط بازار انجام میداد؛ و صدای کنترباس او در سکوت شب به نوسان میآمد و از میان دربها و مغازهها به اتاقها و در قلبها نفوذ میکرد ... و در صدای سازش عبادت و تدین جدی و عجیبی قرار داشت. اگر زنگ مدرسه کنیسه کسی را از خواب بیدار نمیساخت، اما صدای کنترباس او آنها را از خواب بیدار میساخت و مردم بدون اراده برای خدمت به خالق از تختخواب پائین میآمدند، چراغ روشن میکردند و به نماز نیمه شب میایستادند.
پیش میآمد که یکی از اشراف در بین رقصیدن زن را تنها میگذاشت، به سمت آورام میدوید و یکی از گیسهای شقیقهاش را به این خاطر که او خارج از نت مینواخت میکشید؛ یهودیها در تمام جشنها به او میخندیدند، اما وقتی او با نواختن کنترباس آنها را برای نماز نیمه شب بیدار میساخت آه کشان میگفتند:
"دیوانه بیچاره! اما در نواختنش چیزی قرار دارد، باید چیزی در آن قرار داشته باشد!"
عدهای میگفتند:
"روح بیچاره و لال میخواهد با خالقش حرف بزند و زبان دیگری بجز سازش ندارد!"
یک بار در توماسخوف عروسی بزرگی برپا گشت که هر پنجاه سال یک بار پیش میآید.
این شوخی نیست: رئیس بخشداری لوبلین Lublin و خاخام شهر کراکاو Krakau فرزندانشان را به ازدواج هم درمیآورند، و توماسخوف هم اتفاقاً در بین این دو شهر قرار دارد.
رئیس بخشداری لوبلین میخواهد خاخام شهر کراکاو را برای اینکه بداند با چه کسی خویشاوند میگردد با یک جشن عروسی مجلل متحیر سازد.
او میگذارد برای هزینه ازدواج یک بشکه کوچک سکه از انباری بیرون بغلطانند. او خدمتکاران را به توماسخوف میفرستد تا در آنجا با سخاوتی پادشاهانه همه چیز را آنطور که شایسته رئیس بخشداری لوبلین، کسی که لطف می‏کند با خاخام شهر کراکاو خویشاوند شود آماده سازند.
خدمتکاران لوبلینی به توماسخوف میآیند و قبل از هر چیز محل مناسبی برای عروسی میجویند: زیرا که مردم ثروتمند، شهروندان محترم، معلمین تورات، خاخامها و قضات از لوبلین، کراکاو و توماسخوف به این عروسی دعوت شده بودند.
و سه گروه ارکستر در این عروسی خواهند نواخت: ارکستر شهر لوبلین، ارکستر شهر کراکاو و همچنین ارکستر شهر کوچک توماسخوف.
از زمانهای قدیم در پایان شهر انبار بزرگی وجود دارد که مردم زمستانها در آن چوب خشک میکردند. خدمتکاران این محل را که مانند کشتی نوح بزرگ است کرایه میکنند؛ بیرون آنجا را با انواع عکسها نقاشی و داخلش را مانند یک سوکا Sukka با پارچهها، پردهها و فرشهای گرانقیمت تزئین میکنند. از یک سر به سر دیگر سالن دو میز دراز قرار میدهند: یکی را برای مردها و دیگری را برای زنها، دیوارها را با شمعدانیها و فانوسهای کاغذی تزئین میکنند ــ برای چهل آدم بالغ در محل جا وجود دارد! و درهای ورودی مخصوصی برای خانمها، خدمتکاران و نوازندگان درست میکنند، و در وسط یک درب بزرگ که بر بالایش تاج تورات را نقاشی میکنند: برای ورود خاخام از کراکاو و مهمانهای دیگر ...
و روز عروسی فرا میرسد. مرتب مهمانهای تازهای از راه میرسند که در نزد شهروندان مسکن مییابند: هر یک از شهروندان این را بزرگترین افتخار میداند و بهترین اتاقش را به مهمان واگذار میکند. و هنگامی که مهمانها برای شام بزرگ کنار میزها مینشینند، هنگامی که شمع شمعدانیهای روی میزها، دیوارها و فانوسهای کاغذی روشن میشوند، هنگامی که گوشوارهها و پارچههای لباس خانمها شروع به درخشش میکنند، در این لحظه سالن از نور تورات هم پر میشود: فاضلین کراکاو، لوبلین، توماسخوف و در صدر آنها خاخام از کراکاو داخل میشوند.
خدمتکاران سینیهای بزرگ ماهی را سر میزها میبرند، کارد و چنگالهای نقرهای جرنگ جرنگ به صدا میافتند، خانمها در کنار میزشان شادمانه پچ پچ میکنند ــ و صحبت در باره تورات در کنار میز خاخام از کراکاو همه صداها را تحتالشعاع خود قرار میدهد. ناگهان موسیقی با یک مارش شاد Frejlachs میان کلامشان میدود ... اعضای سه ارکستر مینوازند و شعله شمع شمعدانیهای روی میزها و دیوارها با طنین سازشان از شادی میلرزند. و خاخام کراکاوئی به صندلیاش تکیه میدهد و با شادی به موسیقی گوش میسپارد: او موسیقی را درک میکرد ...
ارکستر از مارش شاد به یک آهنگ حزنانگیز تغییر ریتم میدهد؛ این کار چنان با مهارت انجام میگیرد که حاضرین اصلاً متوجه آن نمیشوند. موسیقی جاری میگردد، یک نوازنده کمانچه از کراکاو چنان مؤثر مینوازد که انگار کمانچه با کلمات صحبت میکند، در قلبها را میگشاید و خود را در روح حاضرین میپاشاند ... و اعضای هر سه ارکستر او را به آرامی و متواضعانه همراهی میکنند ... طوریست که انگار رودخانه درخشنده ویخسل Weichsel خود را آهسته میجنباند و شر شر صدا میکند و به افتخار عروس و داماد، به افتخار خاخام از کراکاو و میهمانان محترم آواز میخواند. انگار یک پرنده ترانهای سوزناک میخواند، سپس ترانهای شاد و به این نحو میخواهد بگوید: در حقیقت جشن شادیست اما تبعید اعلیحضرت الهی را نباید فراموش کرد. سپس فریاد شادی دوباره برمیخیزد و ارکستر ناگهان تحت تأثیر قرار میگیرد، تمام آلات موسیقی شروع به نواختن میکنند، مرتب به صدایشان افزوده میگردد و شادی لحظه به لحظه بیشتر اوج میگیرد ...
و ناگهان همه چیز قطع میشود، طوریکه انگار سیم سازها پاره شده و تمام ادوات موسیقی شکسته باشند. سکوت برقرار است، اما در میان سکوت صدائی برمیخیزد: هو، هو، هووو ... آورام هنوز در حال نواختن است و تمام چشمها به پشت او دوخته شدهاند. همه ساکتند و هیچکس مژه هم تکان نمیدهد، فقط دست آورام همراه با آرشه به این سو و آن سو حرکت میکند:
هو، هو، هووو ...
نوازندگان مخصوصاً طرح این برنامه را ریخته بودند تا حاضرین را با هزینه آورام سرگرم سازند ...
اما آنها موفق به این کار نمیگردند!

نوازندگان نگاه میکنند و منتظرند که مهمانها به خنده بیفتند، اما مهمانها به آورام و از او به خاخام از کراکاو نگاه میکنند. در حضور خاخام که جای خندیدن نیست! چهرهها پیچ و تاب میخورند، لبها خم میشوند، خنده از چشمهایشان دیده میشود، اما آنها به خاخام از کراکاو نگاه میکنند و منتظر میمانند. خاخام از کراکاو با کلاه خز مخصوص بر سر به صندلی خود تکیه داده و پلکهایش پائین افتادهاند ــ آیا خاخام از کراکاو خوابیده است؟
و کنترباس همچنان مینوازد:
هو، هو، هووو ...
حوصله مردم بطور غریبی در حال سر رفتن بود.

ناگهان چشمهای حاضرین از خاخام به راه ورودی میانی میافتد. از آنجا سر و صدا برمیخاست، آنها صدای قدمهائی را میشنوند، خدمتکاران به آن سمت میدوند، در را باز میکنند و فریاد میکشند: "نه، حالا نه! به شماها دیرتر غذای فقرا داده خواهد شد ..."
حالا معلوم میشود که فقرا میخواهند داخل شوند. خاخام کراکاوئی چشمهایش را باز میکند و میخواهد چیزی بگوید. احتمالاً میخواهد بگوید که بگذارند آنها داخل شوند. پس چه چیز دیگری بجز این؟
اما در همان لحظه در کنار درب پیرمردی با کلاه ژنده و با ریشی ژولیده و خاکستری و گیسهای شقیقه دیده میشود، یک گدا مانند بقیه گداها اما با نگاهی باشکوه مانند نگاه چشمان یک پادشاه و با حرکاتی پادشاهانه. خدمتکاران وحشتزده میشوند و بدون اراده با احترام از نگاهش میگریزند. او اشارهای میکند و خدمتکاران غیر ارادی یک راه برایش باز میکنند. پیرمرد که عدهای گدا به دنبالش روان بودند در لباس پستترین گداها و با چشمان و حرکات یک پادشاه داخل میشود، به وسط سالن عروسی میرود و میایستد. در پشت سر او کل جمعیت گداها میایستند، مهمانها نگران و گنگاند، خاخام از کراکاو همچنین. اما آورام به نواختن ادامه میدهد. مردم میبینند که چگونه پشت خم شدهاش میلرزد و چگونه دستش همراه با آرشه بر روی سیمها میراند. و کنترباس نالهای باطنی و جدی میکند:
هو، هو، هووو ...

و پس از لحظهای پادشاه پیر در لباس گدائی دهانش را باز میکند. مهمانها خود را بر روی میزها خم میکنند، مردمی که در فاصله دورتر میز نشسته بودند ناگهان بی صدا از جا میجهند و بر روی نوک پا خود را نزدیک میسازند ــ همه توسط دهان پیرمرد مانند آهنربائی جذب شده بودند، تمام چشمها به لبان او دوخته شده بود ...
و پیرمرد ابتدا یک کلمه میگوید: "نیمه شب!" و بعد ادامه میدهد: "خاخام از کراکاو، آورام نماز نیمه شب را مینوازد ... آیا شما آن را باور نمیکنید، بنابراین آن را خواهید شنید ... برای اینکه شما این احسان را تجربه کنید و بشنوید که آورام چگونه نماز نیمه شب را مینوازد از قبل تعیین شده بود که با رئیس بخشداری از لوبلین خویشاوند شوید: توماسخوف در میانه راه قرار دارد .... و به افتخار شما همه آن را خواهند شنید اما نه مانند شما؛ زیرا که شما موسیقی را درک میکنید ..."
آورام به نواختن ادامه میدهد و مردم مانند جادو شدهها ساکت گوش میدهند. گدای پیر اما دستش را بلند میکند و به سمت سقف اشاره میکند. سقف شکاف برمیدارد و مانند سایبانی یک قسمتش به راست و قسمت دیگرش به چپ میرود.
و آسمان با ستارههای درخشنده خود را نشان میدهد. ماه بر بالای شکاف ساکت در نوسان است ... و ساکت هم ناپدید میگردد. و گدای پیر هنگامیکه ماه ناپدید میگردد دوباره به سمت بالا اشاره میکند و آسمان هم شکاف برمیدارد، و در اوج آسمان نور بی پایان اولیه ظاهر میگردد و با تکان دادن و لرزاندن خود آواز و موسیقی به صدا میآید ــ فرشتهها نماز نیمه شب را میخوانند، گروه کر فرشتهها میخواند، ارکستر فرشتهها مینوازند؛ و همه به یک نحو میخوانند و مینوازند. و کنترباس آورام با آنها و با مزامیر نور که در اوج میجنبند و میلرزند همراهی میکند ...
و تمام حاضرین به لرزش میافتند ...

پیرمرد دوباره دستش را تکان میدهد و شکاف آسمان بسته میگردد، موسیقی قطع میشود، ستارهها لرزان و درخشنده در سکوت با شادی متواضعانهای شناورند ...
پیرمرد دوباره دستش را تکان میدهد و دو نیمه سقف به حرکت افتاده و به هم میپیوندند. مهمانها مانند سنگ مات نشسته بودند و به زحمت نفس میکشیدند، و کنترباس آورام دوباره به صدا میآید:
هو، هو، هووو ...
و ناگهان آرشه و کنترباس از دستش میافتند، او بلند میشود، به سمت حاضرین میچرخد و شروع به خواندن میکند: <بشنو ای اسرائیل!> و او آن را با همان ملودیای که در آسمان نواخته بود میخواند ... و به محض تمام کردن آن از حال میرود و خم میشود ...
پیرمرد او را قبل سقوط کردن میگیرد.
او به مستخدمین دستور میدهد: "او را به بیمارستان منتقل کنید!"
و آنها او را برمیدارند و به بیرون حمل میکنند.
پیرمرد پس از آنکه آورام را به بیرون حمل میکنند میگوید "خاخام کراکاو شما به یک عروسی نیامدهاید، بلکه به یک خاکسپاری. آورام به پیش میزبان آسمانی خوانده شده است، آنجا یک نوازنده کنترباس کم داشتند ..."
و پیرمرد با همه گداهای همراهش ناپدید میگردد.
و اینطور هم اتفاق میافتد.
آورام، نوازنده کنترباس روز بعد در بیمارستان میمیرد و خاخام از کراکاو و بقیه مهمانها در مراسم خاکسپاری او شرکت میکنند. پیرمرد اما باید کسی باشد که در جنگل به آورام <بشنو ای اسرائیل> را آموخته بود ...
این غیر ممکن نیست.
_ پایان _

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر