365 روز از زندگی من.(1)

خانم اشمیت.
پیدا شدن کار روزم را بطور غریبی شاد ساخته بود و من پس از خارج شدن از اداره کار بلافاصله تصمیم گرفتم پیاده به خانه بازگردم. در راه فکرم با چیزهای مختلفی مشغول بود، با چیزهای خوب. البته یکی دوبار هم تلاش کرد خود را تا مؤسسهای که قرار است من فردا در آن استخدام شوم بکشاند اما هوای مطبوع با گفتن "حیف نیست!" مانع از این کار فکرم گشت: چند روزی بود که از اتاقم خارج نشده بودم و هوای آفتابی آن ساعت روز میتوانست مرا با خود به جاهای زیباتر و جالبتری بکشاند. مثلاً میتوانست مرا به دوران جوانیم بکشاند و اصغر بهترین دوست آن زمان را در کنارم قرار دهد ...
در خانه با خانم اشمیت مدیر مؤسسه تلفنی تماس گرفتم و او با مهربانی مدارکی که برای استخدام ضروری بودند را برایم نام برد و به من برای دوشنبه 24 ژوئن 2013 ساعت نه و سی دقیقه وقت داد.
تمام مدارک لازم را تهیه کردم. اما چون گواهی سوء پیشینه قبلیام قدیمیتر از شش ماه بود بنابراین باید درخواست گواهی جدیدی میدادم و این کار یک ساعت از وقتم را در شهرداری محل تلف کرد، اما کاری بود که باید انجام میگرفت.

برای رسیدن به مؤسسه چهل دقیقه زمان لازم داشتم: نیم ساعت راندن با مترو و ده دقیقه پیاده.
برای رفتن به دفتر کار خانم اشمیت باید از سالن بسیار بزرگی میگذشتم که تقریباً سی چهل زن و مرد (تعداد زنان به مراتب بیشتر از مردان بود) در کنار میزهای بزرگی با چرخ خیاطی مشغول دوخت و دوز بودند!
خانم اشمیت کمی توپول است، موهایش را مانند من از پشت بسته، پیراهن آستین کوتاهی بر تن دارد و رفتارش مؤدبانه و دوستانه است.
دفتر کارش بزرگ و مانند خودش ساده است. بر روی میز بزرگی تلفن، مانیتور، چند پرونده و چند خودکار قرار دارد. من پس از وارد شدن به اتاق سلام میدهم و خودم را معرفی میکنم. خانم اشمیت از جا بلند میشود و با دست دادن به من به یکی از صندلیهای خالی روبروی میزش اشاره میکند. قبل از نشستن فوراً مدارک لازمه را به طرفش دراز میکنم. خانم اشمیت نگاهی به مدارکم میاندازد و با تعجب میگوید: "حتی درخواست سوء پیشنه هم که کردهاید!" و من مانند بچههای خوب جواب میدهم: بله، و یک هفته طول میکشد تا آن را با پست برایم به خانه بفرستند. خانم اشمیت کنجکاوانه میپرسد: "پولی که از شما دریافت نکردند؟". من توضیح میدهم که از افراد بیکار معمولاً برای چنین چیزهائی پول نمیگیرند. خانم اشمیت نگاه کوتاه دیگری به مدارکم میکند، بعد مقداری در باره کار توضیح میدهد و قرار داد استخدام را همراه با خودکاری برای امضاء کردن به دستم میدهد و با اشاره انگشت به روبرویش میگوید: با خیال راحت متن قرارداد را در آن اتاق بخوانید و بعد از امضاء کردن برایم بیاورید.
اتاق بسیار بزرگ بود و هشت کامیپوتر در آن قرار داشت. به نظر میآمد که باید اتاق کنفرانس باشد، من پشت یکی از میزها مینشینم و بجای خواندن قرارداد سالنی که از میانش عبور کرده بودم را مجسم میکنم. بیشتر افراد در سالن مردمی از قاره آسیا بودند. البته من هنگام عبور فقط مستقیم به روبرویم نگاه میکردم اما با این حال چند زن چارقد به سر و چند مرد ریش دار را از کنار چشم برای لحظه کوتاهی دیدم ...
قرارداد را پس از امضاء کردن به خانم اشمیت میدهم و به این ترتیب از تاریخ 24 ژوئن 2013 برای مدت یک سال به استخدام مؤسسه ... درمیآیم.

مأموریت من بعد از گذراندن یک دوره یک ماهه کمک به افراد سالخورده میباشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر