فلسفه زندگی.


راه می‌رفت و با صدای بلند به خود می‌گفت: پس من چی؟!
همهُ فکرش شده بود اینکه چرا اون اینو داره و چرا این اونو داره.
***
با هر یک قدم به جلو دو قدم به عقب برمی‌داشت. نمی‌دانست که با این کارش هرگز به مقصد نمی‌رسد. اما این روش راضی‌اش می‌ساخت و می‌گفت که مسیر زندگی را در حال رقصیدن باید پیمود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر