در پختگی انسان جوانتر می‌شود.(12)


تمام مرگ‌ها.
تمام مرگ‌ها را مرد‌‎ام،
تمام مرگ‌ها را می‌خواهم باز بمیرم،
مرگِ چوبین در درخت را بمیرم،
مرگِ سنگی در کوه را،
مرگِ خاکی در ماسه و سنگریزه را،
ورق ورق مردن در خش خش علف‌های تابستانی
و مرگ خونین و فقیرانهُ انسان را.
دوباره می‌خواهم مانند گلی زاده شوم،
می‌خواهم دوباره مثل درخت، مثل علف زاده شوم،
مثل ماهی و گوزن، مثل پرنده و پروانه.
و در هر شکل
بکشاند شوق مرا سوی آن سطحی
که آخرین رنج است،
رنج انسان.
آه ای کمانِ سفت و سخت که لرزانی
هنگامیکه اشتیاق مانند دستی قوی
هر دو قطب زندگی را
به سمت یکدیگر مایل به خم کردن است!
هنوز اغلب و کراراً تو باز
در پیِ شکارِ من از تولد تا مرگ خواهی بود
در پیِ آفرینش‌های مسیری پر درد
آفرینش‌های مسیری با شکوه.
***
دشمنی که باید به جنگ‌اش برویم یا حتی از آن خجالت بکشیم سالخوردگی نمی‌باشد. سالخوردگی کوه لغزانی‌ست که روی ما را می‌پوشاند، گازی‌ست خزنده که آهسته ما را خفه می‌کند.
(از نامه‌ای به رولف شوت در تاریخ ۲۶.۱۲.۱۹۳۹)