در پختگی انسان جوانتر می‌شود.(13)


گاهی.
گاهی، وقتی پرنده‌ای می‌خواند
یا وقتی باد در شاخه‌ها می‌پیچد
یا سگی در دورترین خانهُ قریه پارس می‌کند،
بعد باید مدتی طولانی گوش بسپارم و سکوت کنم.
روح من در گذشته به پرواز می‌آید،
تا هزاران سالِ فراموش گشتهُ پیش از این
پرنده و بادِ در وزش
شبیه به من و برادرانم بودند.
روح من یک درخت می‌گردد
و یک حیوان و یک تکهُ ابر.
تغییر یافته و غریب بازمی‌گردد روحم
و از من سؤال می‌کند. چگونه باید جواب دهم؟
***
البته باید میان قطع امید کردنِ پیرمردی خسته که دیگر جهان برایش جذابیت چندانی ندارد و ایمانِ باطنی و واقعی‌اش تفاوت قائل گشت. خستگی تنها مربوط به فزیولوژیست و نباید به این معنی باشد که چون جهان امروز و بوی تعفن‌اش را با رغبت ترک می‌کنم بنابراین از جهان و بشریت برای همیشه ناامید گشته‌ام. من زوال را احساس می‌کنم و نزدیک شدنِ زشتی را می‎بینم، اما این هم نیز به پایانِ خود خواهد رسید و در یک جهانِ کاملاً ویران گشته هم تمام آن امکانات و آرزوهائی که انسان در خود حمل می‌کند می‌توانند شکوفه دهند.
(از نامه‌ای به جرج شوارتز در اکنبر سال ۱۹۵۱)