افسوس، افسوس! اعتراف نجیب‌زادگان.

 
این داستان یک پس‌زمینهُ محرمانه دارد و از راوی هم درجهُ بالائی از رازداری میطلبد. خودم شخصاً از آن فقط توسطِ نقضِ فاحش پیمانشکنی مطلع گشتم و باید خود را متعهد میساختم که آن را برای افراد غیرمجاز فاش نسازم. من هم این کار را کردم، به این نحو که به نمام قول دادم: "مطمئن باشید که من هم به همان اندازهُ رازداری شما راز نگاه خواهم داشت. من حتی فراتر از آن هم میروم: من فقط از اسامی کوچک خانمها و آقایانِ داستان نام خواهم برد."
این داستان در خانهُ بارونِس ماگدا بازی شده بود، یک بیوهُ جوانِ عجیب با یک درکِ نسبتاً آزاد از زندگی، که حالا حلقهای از آقایانِ برگزیده را برای نوشیدنِ چایِ ساعتِ پنج عصر در نزد خودش میدید. تعدای ستایشگر و داوطلبانِ کم و بیش امیدوار به التفاتِ بارونِس. آنها از این صحبت میکردند که آیا یک خانمِ مستقل مجاز خواهد بود به تنهائی با یک آقا سفر کند. و پس از تصویبِ پاسخِ آری به این پرسشِ اولیهْ خانم ماگدا باید شخصی را مشخص میکرد که برای سفر تابستانی به عنوان همراه و جنتلمنِ خدمتگذار خود میپذیرفت.
خانم توضیح میدهد: "من با این امتیاز آن کسی را سعادتمند خواهم ساخت که حالا به بهترین وجه از یک وضعیت دشوار سود ببرد. این مربوط به یک بازی دستهجمعی میشود که دستورالعمل آن را من در یکی از رمانهای داستایفسکی پیدا کردهام، و او آن را بعنوان یک <بازی کوتاه> توصیه میکند. من خود را بعنوان جایزهُ این بازی نشاندهام، و من همچنین نقش داور را که برنده را تعیین خواهد کرد بر عهده میگیرم. موافقید؟"
"البته! با هزار شادی! اما بازی اصلاً چطور انجام میشود؟؟"
"آقایان محترم، دقت کنید. حالا هر یک از شما با کلمات کوتاه یک داستان تعریف خواهید کرد، یک رخدادِ واقعی از زندگی خود. و حالا اولین دشواری میآید: کاملاً صادقانه، بدون هیچگونه پردهپوشی و رتوش؛ کاملاً صادقانه، همانطور که انسان وقتی با خودش صحبت میکند همیشه راست میگوید."
"خانم ماگدا، شما گفتید که این اولین دشواریست. بنابراین باید دشواری دومی هم وجود داشته باشد، این دومین دشواری چیست؟"
"بله، حالا تکلیف اصلی میآید، و این واقعاً کمی مشکل است. هر یک از آقایان باید شرافتاً و وجداناً آن عملی را گزارش دهد که به نظر خودش یک رذالت بزرگ است. فقط یک فرد ریاکار میتواند به خودش این دروغ را بگوید که هرگز مرتکب هیچ رذالتی نمیشود. اما هسته اصلی بازی ما صداقت است. بنابراین بزک نکرده و بدون دروغ. اعترافهایتان را بکنید! یک آدم رذل فردی است که از خودش هیچ رذالتی برای تعریف کردن نداند. و البته: همه چیز در این چهاردیواری باقی میماند. این قولِ شرف البته برای تمام حضار صدق میکند. آقای هاینس آیا مایلید شروع کنید؟"
"احتمالاً برایم هیچ چارهای باقی نمیماند. زیرا گرچه من هیچ نمونهای از پاکدامنی نیستمْ اما نمیخواهم اجازه دهم به بزدلی هم متهم شوم: حداقل نه در حال حاضر. من با شجاعت اعتراف میکنم که ابتدا در همین چند ماه پیش یک بار بزدلی کردم. من آن زمان در ایالت تورینگن پشت فرمان ماشینم بودم و بدشانسی آوردم و با یک صنعتگر جوان تصادف کردم. من او را نکشتمْ اما بدون شک بسیار آسیب رساندم. مرد جوان پشت سرم فریاد میکشیدْ اما من نمیخواستم زحمت و مشکلی برایم پیش آید، بنابراین با دو برابر کردنِ سرعتْ در نور کم شب فرار کردم. البته من بعداً بخاطر رفتارم شرمنده بودم، و امروز این عمل برایم غیر قابل درک به نظر میرسد. اما من مجبور بودم که بدترین عمل زندگیام را تعریف کنم، و از آنجا که برایم یک چنین جایزهُ ارزشمندی دست تکان میدهدْ بنابراین هدف وسیله را تقدیس میکند. همچنین فکر نکنم که یکی از آقایان بتواند از من در صداقت پیشی گیرد."
نفر بعد در پاسخ به او میگوید: "ما صبر خواهیم کرد و نتیجه را خواهیم دید!" و بعد چنین ادامه میدهد: "من در آخرین اظهارنامهُ مالیاتیام کار تقریباً قویای انجام دادم. و برای حفظِ کامل حقیقت باید بگویم که رقم 20050 بود. این مقدار گیلدن هلندی را من در یک معاملهُ کالای هلندی به دست آوردم و در اظهارنامهُ مالیاتی با کمی گستاخی بجای گیلدن هلندی نوشتم مارک آلمانی. و من همچنین واقعاً به یاد نمی‌آورم که هرگز در تمام عمر کاری شبیه به آن را انجام داده باشم."
دکتر هاینریش چنین گزارش میدهد: "بدترین چیزیکه من میتوانم در مطبم بخاطر آورم موردِ زیر است: من در زیر میکروسکوپ یک باسیلوسِ جدید کشف کردم، و در این وقت شیطانِ آزمایشگر بر من چیره میشود، من سخت مشتاق بودم بدانم که تأثیر این باکتری چیست. و به این خاطر به زیر پوستِ بیماری که برای هدفِ کاملاً متفاوتی بیهوش ساخته بودمْ میزان معینی از آن را تزریق کردم. نتیجه: یک نوع تیفوس. البته این مرد توانست عاقبت به سختی از دست مرگ بگریزد، اما در هر حال این یک عمل رذیلانه از طرف من بود."
بازی با مراعات قوانین ذکر گشته ادامه داشت. تازه وقتی که وجدان وراج شودْ بعد انواع چیزها را برای تعریف کردن میداند، و اعترافِ هر نفر الهام بخش اعترافِ نفر بعدی میشود. در مجموع دسته‌گل زیبائی از جرمها به دست آمد، و صداقت که در غیر اینصورت چنین کم به خود پاداش میداد پیروزی را جشن گرفته بود.
آیا همه بازی کردهاند؟ نه، هنوز یک نفر بازی نکرده است، مشاور کوچک اندامِ دولت به نام آیتلکونو. مگر او تا همین حالا در اتاق نبود؟ چنین به نظر میرسید که آقای ظریفِ کوچک اندامِ دارای شخصیتِ ضعیف از زیر بارِ بازی کردن شانه خالی کرده باشد.
اما آقای مشاور پس از دو دقیقه دوباره در اتاق ظاهر میشود. او فقط چند لحظه را در راهرو گذرانده بود.
"شما هنوز تعریف کردن داستانتان را به ما بدهکارید! فقط بخاطر نگرانی بهانه نیاورید! بفرمائید اعتراف کنید!"
"فوراً خانم گرامی. این کار را خواهم کرد. آیا باید من بزرگترین رذالت زندگیام را گزارش دهم؟ من نیازی ندارم در گذشتهُ دور جستجو کنم، این رذالت کاملاً تازه است."
"آقای مشاور واضحتر توضیح دهید. مگر چه کار کردهاید؟"
"خیلی ساده، من همین حالا در راهرو به دادستان تلفن کردم و اسامی، آدرس و جرم انجام دادهُ تک تکِ آقایان را به او اطلاع دادم. احتمالاً فردا همهُ آقایان احضاریه دریافت خواهید کرد و دادگاه جنائی ما کار ارزشمندی در پیش دارد."
این اوج رذالت است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر