کرم خاکیِ آموزش دیدهُ من.

برای پرورش دادنِ یک کرم خاکی باید اول یک کرم خاکی داشت، اما داشتن یک کرم خاکی آنطور که به نظر میرسد چندان آسان نیست. البته گاهی پیش میآید که آدم بر روی آسفالت خیابانهای برلین یک مارماهی پیدا کند، اما فقط به این خاطر که قبلاً از سبدِ خرید یک آشپز بیرون افتاده است. در حالیکه خیلی کم اتفاق میافتد که یک خدمتکار اجازه دهد کرمهای خاکی از سبدِ خریدش در خیابان به بیرون بخزند. اساساً عوضی گرفتن مارماهی با کرم خاکی منجر به گمراهی میگردد.
مدتی طولانی بیهوده سعی میکردم در مغازههای مختلف کرم خاکی بخرم و در یک فروشگاه بزرگْ فروشندهُ بسیار نازدارِ اهلِ شهر کمنیتس پاسخ پرسشم را اینطور میدهد: "نه. ما کرم خاکی نمیفروشیم، اما دستکشهای ما قیمت بسیار ارزانی دارند، مایلید دستکش بخرید؟" اما من برای خریدن کرم خاکی اصرار داشتم، و چون فروشندهُ جوان کنجکاو بودْ بنابراین برایش واقعیت امر را توضیح میدهم:
"دوشیزهُ عزیز، البته شما باید بدانید که این مربوط به یک کار علمی میشود. جدیدترین آزمایشاتِ علوم طبیعی این نظریه را به اثبات رسانده‌اند که کرم خاکی موجودِ بسیار باهوشیست، و حالا من میخواهم این آزمایشات را گسترش داده و تکمیل کنم."
من در این توضیح به شدت از حقیقت پیروی کردم. در واقع دانشمندِ آمریکائی یرکز به تازگی توانائی تعلیم دیدنِ کرم خاکی را به این صورت تحقیق کرده بود: یک کرم خاکی در یک لابیرنتِ خاکی قرار داده میشود که یکی از شیارهایش توسطِ سیم الکتریکی مسدود شده است. کرم خاکی پس از چند بار احساس کردنِ شوک الکتریکی دیگر از خزیدن از میان این شیار خودداری میکند. بنابراین او دارای حافظه است، حافظهُ مکانی و ژرفنگری، دقیقاً مانند انسانی که یک بار در خیابانِ ریتر مورد ضرب و جرح قرار گرفته باشد و سپس برای اینکه دوباره در آن خیابان کتک نخوردْ بیراهه رفتن از خیابانِ اورانین را ترجیح میدهد. در این آزمایش ابتدایِ قدرت فراگیریِ کرم نشان داده شده است، و من مایل بودم در این مسیر به تحقیق ادامه دهم.
اما از آنجا که من در برلین چنین حیوانی را نمیتوانستم بدست آورمْ بنابراین به توصیهُ یک دوستِ خوب به شهرِ بندری شوینوایشچه میرانم. راهنمائی او کاملاً درست بود، زیرا کرمهای خاکی میدانند که آنها آنجا برای ماهیگیری مورد نیاز هستند و به این دلیل در این شهر وجود دارند. البته کرمی را که با چانه زدن خریداری کردم خیلی گران بود، اما او یک تأثیر بسیار خوب میگذاست و توسط یک آموزشِ محبتآمیز بهترین نتایج را وعده میداد.
اولین کاری که من با او کردم تعیین یک نام برایش بود. من نام ماکس را بر او نهادم، و خیلی زود متوجه گشتم که او با این نام موافقت دارد. سپس مشغول آزمایشات میشوم، و در حقیقت ابتدا آزمایش شنوائی؛ زیرا همانطور که معروف استْ موسیقی برای هر تربیتِ حیوانی دارای یک ارزش اخلاقیست.
پذیرفتن اینکه حیواناتِ پَست هیچ صدائی تولید نمیکنند یک پیشداوری کاملاً متداول است. اما با قرار دادنِ ماکس بر روی یک جعبهُ کوچکِ رزونانس و مرتبط ساختن آن با یک میکروفونْ به زودی خلافِ آن بر من اثبات میشود. او در روز سوم به وضوح به صداها واکنش نشان میداد. البته من اجازه نداشتم برایش پیانو بنوازم، و بیتفاوت از اینکه برایش موسیقی رقص مینواختم یا سونات از خود نشانههائی از بیصبری بروز میداد؛ بله، حتی وقتی انگشتم به پدال برخورد میکرد او افسرده میگشت و خود را خم میساخت. اما وقتی ویولن مینواختم با خوشحالی گوش میسپرد. و سپس با بالا بردن قسمتِ بالایِ بدنش این گرایش را نشان میداد که میخواهد با کمک گرفتن از پائین بدنِ خود سرپا بایستد. و چند ساعت بعد به حدی به وجد میآمد که کلِ اندامِ کرمانه‌اش را به شکل یک کلید ویولن در برابرم قرار میداد.
من البته قصد داشتم به او آموزش رقص دهم. اما قصدم شکست میخورد، چونکه ماکس مانند تمام کرمهای خاکی دارای پاهای درستی نبود، بلکه بجای پا فقط برآمدگیهائی در نتیجهُ گسترش حفرهُ بدن در پهلویش داشت. در ابتدا چنین به نظر میرسید که او میخواهد به این خاطر از من عذرخواهی کند. اما ناگهان به خود تکانی سریع و ناگهانی میدهد و تلاش میکند بر خلاف سرشتِ طبیعیاشْ با پاهای جایگزین به اجرا کردن حرکاتِ رقص. صادقانه بگویم، او بد میرقصید، اما عدالت میطلبد اعتراف کنم که او از ویولن نواختن من بهتر میرقصید. من حتی فکر میکنم که آشکار شدنِ تحولاتِ او برای افراد دیگر بتواند او را بعنوان معروفترین کرمِ آموزش دیده وارد دنیایِ مُد سازد.
روشن کردن میکرفون هدف خاصی را دنبال میکرد. از زمانیکه داروین کشف کرد که ماهیانِ آوازخوان وجود دارندْ من به این باورِ جزمی معتقد شدهام که همچنین گُنگیِ کرمها باید فقط یک افسانه باشد. حالا من با خرسندی این نظر را ثابت گشته مییافتم. ماکس خود را به موجودی قادر به ادایِ صوت تکامل میدهد. البته او در ابتدا فقط قادر به یک پارس کردنِ ناهنجار بود. به زودی اما موفق میشود با تکامل دادن آن در گام دیاتونیک آواز بخواند، و البته همیشه چند نیمپرده پائینتر؛ اما این برای بهترین تنورخوانِ اپرا هم رخ میدهد.
همانطور که معروف است، آدم میتواند حلقههایِ مختلف بدن کرم خاکی را قطع کندْ بدون آنکه کرم کشته شود یا حتی این کار او را به خشم آورد، و این خصوصیت برای ادامهُ آموزش مفید واقع میگردد. ماکسِ من خود را چنان باهوش نشان میداد که حلقههایِ قطع گشتهاش را نه فقط مانند سگها توسطِ فرمانِ سوت دوباره برمیگرداند، بلکه حتی مانند یک هنرمندِ سیرک از میان حلقههای قطع گشته میپرید. او این کار را بخصوص وقتی برای برانگیخته گشتن چند قطره لیکورِ نعناع مینوشید بسیار عالی انجام میداد. من حالا در پی آنم که در پارکِ تفریحی یک غرفه اجاره کنم تا ماکس شگفتانگیزِ آموزش دیده را به همگان نشان دهم. فقط امیدوارم که او دچارِ ترسِ رفتن بر روی صحنه نشود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر