تقلب توانا کند مرد را!

من در حال تقلب از رویِ دستِ ذهنمْ برای نوشتن ماجرایِ پُربهایِ زیر

رفیق دیوانهام باز هم کار دستم داد، یا به عبارتی آبرو حیثیتم را پیش دوست فرهیختهام برد!
ناگفته نماند که این رفیق دیوانهام بدون آنکه من را قبلاً به طریقی از آمدنش باخبر سازدْ هر زمانی را مناسب بیابد پیشم میآید!
او دیشب هم به همین نحوْ کاملاً ناگهانی زنگ خانه را زد و داخل گشت و با دیدن دوست فرهیختهام با دلخوری به من گفت: "حالا دیگه ما غریبهایم! مهمونی میدی و ما رو خبر نمیکنی؟!"

دوست فرهیختهام که در بابِ فرهنگِ کتابخوانی و پائین بودنِ سرانه مطالعۀ مردم برایم شکوهکنان مشغولِ سخنرانی بود با شنیدن صدای زنگِ خانه ساکت میشود، نفسی تازه میکند و کنجکاوانه انتظار میکشد ببیند چه کسی وارد میشود.

من در حال معرفی آن دو به یکدیگر بیهوده سعی میکردم به رفیق دیوانهام با ایماء و اشارهُ چشم و ابرو بفهمانم که سیگاریِ جادوئیِ گُرز مانندش را خاموش کندْ که دوست فرهیختهام لبخندزنان میگوید: "به خودت زحمت نده! بذار راحت باشه، من هم گاهی میکِشم، هر چیزی کَمش بیخطره!"
گرچه قطع شدنِ سخنرانیِ طولانی دوست فرهیختهام خوشحالم ساختْ اما از طرفی کنجکاو و مضطرب بودم ببینم که حالا بین این دو در بارهُ چه موضوعاتی بحث و گفتگو شروع خواهد گشت. در واقع حساس بودنِ دوست فرهیختهام نگرانم میساخت، زیرا نوع بحث و گفتگویِ بیپروایِ رفیق دیوانهام تا حال باعثِ دلگیری و عصبانیتِ بسیاری شده است.

لازم نبود مدتی طولانی بگذرد تا رفیق دیوانهام مطلع شود که مهمانم مردِ فرهیخته و کتابخوانی حرفهایست، و با گفتن <بَه بَه ... چه با حال> مانندِ کسی که قصد آزار مخاطبِ خود را داشته باشدْ میپرسد: "آیا شما هم از کودکی شروع به کتاب خواندن کردید؟"
با اینکه من رفیق دیوانهام را تقریباً مانند خودم تا اندازهای میشناسمْ اما نتوانستم بفهمم که آیا با پرسشاش میخواهد به من طعنه بزند و یا به دوست فرهیختهام. من اصلاً دلم نمیخواست که بین آن دو در مورد کتاب و کتابخوانی و آنچه مربوط به کتاب است گفتگو به درازا بکشد! زیرا نظر رفیق دیوانهام در مورد کتابخوانی کمی منحصر به فرد است و این میتوانست دلیلی برای عصبانیت و بالا رفتن صدای آنها شود! هرچند من در بحثهای خصوصی با رفیق دیوانهام در بارهُ این موضوع باید اغلب حق را به او میدادم، زیرا تجربهُ من در این مورد گاهی با تجربههای او همخوانی داشت، اما همزمان ترسم از آن بود که دوست فهمیدهام از طرزِ بیانِ رفیق دیوانهام که در اکثر موارد باز هم در نوع خود کمیاب استْ حرفهایش را بد درک کند و این باعث گارد گرفتن در برابر او شود و ماجرا به زد و خوردِ کلماتِ آن دو با هم بکشد.

پس از مدتی رابطۀ آن دو چنان گرم شده بود که رفیق دیوانهام بیمهابا یک سیگاری جادوئی سه نفره آماده میکند و به قول خودش گرمای گفتگو را به این وسیله گرمتر میسازد!
کنجکاوی رفیق دیوانهام برایم نامطلوب بود و چنین به نظر میرسید که برای دوست فرهیختهام هم اینطور باشد. من از اینکه او پرسشهایش را بدونِ شناختِ کافی از دوست فرهیختهامْ مانند کودکانِ کنجکاو مطرح میساختْ کمی دلخور بودم، دوست فرهیختهام هم چندان رغبتی به پاسخ پرسشها نداشت، شاید هم دلش نمیخواست به خود زحمت دهد و فکرش را بیهوده متمرکزِ پاسخ پرسشها سازد.

رفیق دیوانهام در حال دراز کردن سیگار جادوئی به سمتِ دوست فرهیختهام میپرسد: "میبخشی فضولی میکنم! آیا مهاجرت کردی، فرار کردی یا تبعید شدی؟"
دوست فرهیختهام مردد و اندکی خجول گُرز را میگیرد، کمی فکر میکند و بعد از پُک محکمی میگوید: "هر سه و هیچکدام!" و حالتِ چهرهاش چنان جدی میشود که رفیق دیوانهام جرأت نمیکند بیشتر از این در این مورد سؤال کند، اما در عوض بلافاصله میپرسد: "در مجموع چند کتاب خوندی؟ ... چند کتاب به زبان فارسی و چند کتاب به زبان اصلی؟"
دوست فرهیختهام پُک دیگری به سیگار جادوئی میزند و میگوید: "البته تعداد کتابهای خوانده شده معیار نمیباشد، بلکه تغییر و تحولی که در مغز و فکر انسان با خواندن کتاب انجام میگیرد مهم است. اما من برای پاسخ به چنین پرسشهائی همیشه شگردِ مشخصی در چنته دارم ..."
در این لحظه رفیق دیوانهام حرف او را قطع میکند و ذوقزده میپرسد: "چه شگردی؟ ... چه شگردی؟"
دوست فرهیختهام نگاهی به من میکند، پنهانی چشمکی به من میزند و ادامه میدهد: "باید بدانید که من این شگردها را به راحتی در اختیار دیگران نمیگذارمْ اما چون شما یکی از رفقایِ خوبِ دوست ارجمندِ من هستیدْ و چون همچنین انجام این کار یک نوع فرهنگسازی به شمار میآیدْ بنابراین چند شگرد را به شما لو میدهم:
اولین شگردی که من از نوجوانی آموختم و بسیاری از روشنفکران نسل قبلی و همنسل من از آن سود بردهاندْ عبارت است از حفظ کردنِ حداقل نام ده کتابِ مشهور ایرانی.
دومین شگرد که مناسب روشنفکران سطح بالاستْ حفظ کردنِ نام ده نویسندۀ مشهور فرانسوی، آلمانی، انگلیسی و غیره است.
و از سومین شگرد اغلب روشنفکرانی استفاده میکردند و میکنند که در کشورهای غربی درس خوانده یا اقامت داشته و دارند، و آن شگرد این است:  ادعایِ بازخوانیِ ده کتابِ مشهورِ ترجمه شده به زبان اصلی! البته به خاطر سپردنِ نام آن ده کتاب به زبانِ اصلی و همچنین فراگیریِ تلفظِ صحیح نام نویسندگان آن ده کتاب ضروریست!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر