یک سرقت جالب.

هنگامیکه وارد خانۀ دوست نویسندهام کارلهانس تسویکِل شدمْ او قصد داشت خود را با گاز مسموم سازد. دنیاْ فقط دو تصادفِ خوشحال کننده را مدیونِ زنده ماندن اوست. اولین تصادفْ باز گذاشتن تمام پنجرهها و دومین تصادفْ ساعتِ قطعِ گاز شهر بود، درست زمانیکه او قصد داشت خود را بکُشد.
نباید ناگفته بماند: او دلیل کافی برای ناامید بودن داشت. زیرا او نوشتنِ نمایشنامههایِ تئاتر الهامبرا را به عهده گرفته بود و حالا مطلقاً هیچ چیز برای نوشتن به خاطرش نمیرسید. و اگر موفق نمیگشت که در آخرین ساعات چیز مهیجی در ذهن خلق کندْ مجبور میگشت مبلغ پیشپرداختی را که خرج کرده بود پس بدهد.
من میگویم: "من یک موضوعِ جالب برای شما دارم، یک موضوع بزرگِ تاریخی، مهیج و در عین حال بسیار امروزی. داستان در موردِ عجیبترین سرقتیست که جهان تا حال مانندش را به خود دیده است. و دارای این امتیاز است که حقیقی بودنش اثبات گشته، زیرا که این داستان را هرودوت آورده است."
نویسنده با لکنت میگوید: "من نجات یافتهام! سرقت بابِ روز است، و با آن لباسهای باستانی، این ترکیبی از زمانِ عاشقانۀ گذشته و زمانِ حال است، چقدر من حالا به آن نیاز دارم! داستان را تعریف کنید!"
"بنابراین گوش کنید: داستان در قصرِ رامپسینیت، پادشاهِ مصرِ باستان بازی میشود. او دستور میدهد برای زر و زیورآلاتِ بی‌حد و اندازه‌اش یک گنجینه بسازند. اما معمار یک حیله به فکرش میرسد؛ به این شکل که او یکی از سنگهایِ بنا را با هنرمندانهترین شکلی متحرک میسازد. او اندکی قبل از مرگش این راز را برای دو پسرش فاش میسازد، نتیجه این میشود که آن دو پس از مرگ پدر هر شب از سمتِ خیابان از طریقِ سنگ چرخنده به گنجینه نفوذ میکردند و جواهرات را صد کبلو صد کیلو با خود میبردند.
در این وقت رامپسینیت برای به دام انداختن سارقِ اسرارآمیز دستور میدهد دورادورِ گنجینه تله قرار دهند، و پایِ یکی از دو برادر در یکی از این تلهها گرفتار میشود. برادر دیگر، سریع تصمیم میگیرد، سر برادرش را قطع میکند و با آن از آنجا میگریزد. مدتی بعد جسدِ سارق را مییابند، اما تشخیص هویتش بخاطر نداشتن سر غیرممکن بود."
تسویکِل حرف او را قطع میکند: "داستان واقعاً مهیج است، فقط کمبودِ نقش یک زن در آن محسوس است؛ باید یک زنِ جالب هم در این داستان حضور داشته باشد."
"زن در این داستانْ واقعاً در شکلِ دخترِ رامپسینیت حضور دارد. شاهزاده خانمِ مصری پس از شگفتانگیزترین ماجراهائی که در حال حاضر نمیتوانم آنها را به یاد آورمْ در نهایت با سارق ازدواج میکند. اما من منبع آن را در خانه دارم و میتوانم در روزهای بعدْ از طریق تلفنْ داستان را برایتان دقیقاً تکمیل کنم."
و من بعد از مطالعۀ نسخهُ اصلیْ به دوست نویسنده تلفن میکنم. البته بدیهیست که من دائماً با تلفن ارتباطِ اشتباه دریافت میکنم، این موضوع اما در این موردِ خاص شایانِ ذکر است. صحبت تلفنی به شکل زیر انجام میشود:
من: من میخواستم برای شما در مورد سرقتی که در بارهاش گفتگو کردیم گزارش دهم، ــ آیا صدایم را میشنوید؟
دیگری: البته، من با دقت فراوان گوش میکنم.
من: من باید ابتدا یک واقعیت را تصحیح کنم. طبق تحقیقاتِ منْ آن سنگِ بنا قابلِ چرخش نیست؛ اما آدم میتواند آن را از سمتِ خیابان از دیوار بیرون بکشد.
دیگری: به نظر بسیار مهم میرسد.
من: در هر صورت نتیجه یکسان است. یک سرقت و غارت دائمی انجام میشود. این برای شروعِ کار مهم و اساسیست.
دیگری: برای شروعِ کار؟
من: بله البته، ما بعد از آن میتوانیم به مرحلهُ دوم برسیم، به اپیزودِ وحشتناکِ چاقویِ بلند.
دیگری: بنابراین باید این یک سرقتِ سنگین همراه با قتلِ از پیش برنامهریزی شدۀ رقبایِ واقعی باشد.
من: اینطور هم میشود آن را نامید. اما نکتۀ اصلی این است که این سارق در حقیقت با جدا ساختنِ سر از بدنِ دیگری ناشناس میماند.
دیگری: آیا این قتل حتماً ضروریست.
من: البته. زیرا در غیر اینصورت مجرم فوراً شناخته خواهد گشت، و همه چیز بطور ناامید کنندهای از دست می ...
بررر ... تق تق! ارتباط قطع شده بود. من فکر کردم که او دوباره تماس خواهد گرفت، بنابراین گوشی را میگذارم و به کارهای دیگر مشغول میشوم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از چند ساعت، دقیقتر بگویم در شبِ فردای آن روز، نامه‌رسان یک دعوتنامه از دادستان برایم میآورد:
"برای تحقیقِ خصوصی از شما باید فردا صبح ساعت ده در اتاق شمارۀ 3407 دادگاه کیفری حضور یابید. طبق اخباری که به دست آوردهایم شما روز قبل یک تماس تلفنی برقرار کردهاید که در آن به شخصی ناشناس در موردِ یک سرقتِ برنامهریزی شدۀ بیعیب و نقصْ پیامهای مهم و ظاهراً صادقانهای دادهاید.
همراه آوردن شناسنامه و همچنین مدارکی که با جرم در ارتباطندْ برای مرحلۀ تحقیق الزامی‎ست."
من البته به آنجا خواهم رفت و بخاطر گفتگویِ جالب خوشحالم. من سخت مصمم‌ام که این داستانِ باورنکردنی را در آنجا بیباکانه فاش سازم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر