زغال شب یلدا.

راستش نمیدانم زغال چه هیزم تری به مردم فروخته که «روسیاهی» را همیشه برای او میخواهند. شاید اگر مردم میدانستند که زغال هم دارای احساس است به جای گفتن "زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند." میگفتند "زمستان رفت، عجب زغال خوبی بود، از یخ زدن نجاتمان داد".
سیه رویم، زغالم من
درخت بودم، بری داشتم
به دست عدهای بیکار
تبر بر جان من چاک زد
شاخههایم را جدا کردند
به جانم آتش افکندند.
سیه رویم، زغالم من
نه بر دارم، نه سبزم من
دل سرخی چون نار دارم من.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر