رد پای خیال.(18)

جای پای رویا.(2)
تمام این افکار برای نویسنده آسان و تمام این حقایق برایش آشنا بودند. او میدانست که همان بازی، همان تلاش نجیبِ ناامیدانه و حریصانهای که او را بخاطر چیزی معتبر و همیشگی و ارزشمند به نوشتن و پر کردن صفحات کاغذ وامیداشتهاند کسان دیگری مانند ژنرال، وزیر، وکیل، زنی زیبا و ظریف و شاگردِ مغازه را نیز به تحرک میاندازد. میدانست که تمام انسانها به نوعی تلاش میکردهاند، خواه هشیارانه و خواه احمقانه، خواه فراتر از خویش و از امکانات خود، یا با تشویق آرمانهای پنهانی و کور گشته از سرمشقها و گرفتار دام ایدهآلها. هیچ ستوانی که افکار ناپلئون را در خود حمل نکرده و هیچ ناپلئونی که گهگاهی خود را مانند میمون، مؤفقیتهایش را مانند ژتونهای بازی و هدفهایش را مانند وهم احساس نکرده باشد یافت نمیگردد. هیچ کس پیدا نمیشود که به این ساز نرقصیده باشد. و کسی هم پیدا نمیشود که زمانی در سطوحی از دانش این فریب را حس نکرده باشد. البته، تکامل یافتهگان و انسانهائی خداگونه مانند بودا، مسیح و سقراط نیز وجود داشتهاند. اما آنها هم فقط در یک لحظه، و آن هم در لحظه مرگ خود از تکامل و آگاهی کامل کاملاً پُر گشتند. مرگ آنها چیزی نبود بجز پُر گشتن از دانش و بالاخره آخرین جانبازیشان که با مؤفقیت به انجام رسید. و احتمالاً هر مرگی این معنا را داشته است، احتمالاً هر میرندهای یک کامل کننده‎‎ خویش بوده است، کسی که خطا بودن تلاش را دور انداخته، کسی که خود را تسلیم کرده و نمیخواسته دیگر چیزی باشد.
این نوع از افکار، حتی با وجود درک آسانشان باعث زحمت زیادی برای مردم در تلاش، کار و ادامه دادن به بازی کردن بازیهایشان میگردد. و بنابراین کار شاعر تلاشگر هم در این ساعت از روز پیش نمیرفت. واژهای وجود نداشت که شایسته نوشتن باشد، فکری نبود که بیان کردن آن واقعاً ضروری باشد. نه، حیف کاغذ است، بهتر این بود که پاک و نانوشته باقی گذارده شوند.
نویسنده با این احساس قلمش را به کناری میگذارد و ورق کاغذها را داخل کشوی میز میکند، اگر آتش دم دستش بود حتماً آنها را در آن میانداخت. وضعیت برای او تازه نبود، یأسی بود که اغلب چشیده شده و در واقع اهلی و صبور گشته بود. او دست‏هایش را میشوید، پالتو و کلاه میپوشد و خارج میشود. برای او تغییر مکان یکی از ابزارهای کمک به حساب می‎‎‎‎آمد. او میدانست که ماندن طولانی مدت در یک مکان در کنار این کاغذهای نانوشته و نوشته شده در چنین حالتی خوب نیست. بهتر این بود که از خانه بیرون برود، هوا را احساس کند و چشمهایش را به بازی تصاویر خیابان عادت بدهد. شاید میتوانست زنهائی زیبا را ببیند، یا اینکه به دوستی برخورد کند، شاید هم دستهای کودک دبستانی یا یک اسباببازی خندهدار در ویترین مغازهای او را به فکر دیگری بیندازد. حتی میتوانست چنین رخ دهد که ماشین یکی از آقایان این جهان، یک ناشر روزنامه یا یک استاد نانوای ثروتمند او را در گوشه خیابانی زیر بگیرد: امکانات متعددی برای تغییر وضعیت، برای خلق احوالی تازه.
ــ ناتمام ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر