نقل قول و ضرب‌المثل‌هائی از آنتوان دو سنت‌اگزوپری.


برای یک شمع نور اهمیت دارد و نه موم.
***
یک تصویر بزرگ خود را به عنوان تصویر نمیشناساند: او است. یا دقیقتر: تو خود را در آن مییابی.
***
زندگی نظم ایجاد میکند اما نظم قادر به خلق زندگی نمیباشد.
***
ما نمیتوانیم آنچه را که دارای بیشترین اهمیت در زندگیست پیشبینی کنیم. آدم همیشه زیباترین شادی را در جائی که کمترین انتظارش را دارد تجربه میکند.
***
بزرگترین اشتباهت در این است که تو به ادامه زندگی انسان پس از مرگ باور داری. زیرا سؤال قبل از هر چیز این است که انسان خود را پس از مرگ در چه کسی یا در چه چیزی منتقل میسازد؟
***
من تنها کسی را نجات میدهم که آنچه هست را دوست دارد و میتوان او را اشباع کرد.
***
زیرا هر آنچه ترقی نکند و یا گذرگاه نباشد بی ارزش است. و اگر توقف کنی چشمانداز دیگر چیزی برای گفتن نخواهد داشت و تو یکنواختی را ملاقات خواهی کرد.
***
زیرا فضای سکوت جائیست که روح قادر به گشودن بالهای خود میباشد.
***
زیرا که تو چیزی بجز مسیر و گذرگاه نیستی و فقط از آنچه متحول میسازی قادر به زندگی هستی. درخت خاک را به شاخهها مبدل میسازد. زنبور شکوفه را به عسل. و بالهای تو خاک سیاه را به شعلههای آتش دریای غله.
***
زیرا هرچه حقیقت بالاتر باشد تو هم برای درک آن به برج دیدبانی بلندتری محتاجی.
***
زیرا آنکه اختراع یا ثابت میکند خلاق نیست، بلکه کسیکه برای <شدن> یاری میرساند.
***
زیرا وقتی مایل به درک انسانها باشی اجازه نداری به سخنانشان گوش دهی.
***
علت عاشق گشتن خود عشق است.
***
آن کسی واقعاً نابیناست که فقط توسط اعمالش از انسانها آگاه میگردد و فکر میکند فقط عملش یا تجربهای ملموس و یا بهرهمند بودن از مزیتی خاص میتوانند او را نشان دهند.
***
شهرت و اعتبار قبل از هر چیز بر عقل استوار است.
***
تواضع قلب درخواست نمیکند که شکسته‌نفسی کنی، بلکه از تو میخواهد خود را بگشائی. این کلید تبادل است. فقط در آنصورت میتوانی ببخشی و دریافت کنی.
***
خاک به ما بیشتر از هر کتابی خودشناسی میبخشد، زیرا خاک به ما مقاومت عرضه میدارد و انسان فقط در نبرد خود را مییابد.
***
عشق در درجه اول استراق‌سمع کردن در سکوت است.
***
منطق با چیزها در یک سطح قرار دارد و نه با گرهای که آن چیزها را به هم مرتبط میسازد.
***
انسانها دیگر برای شناختن چیزی وقت ندارند. آنها همه چیز را آماده در فروشگاهها میخرند. اما چون هیچ فروشگاهی دوست نمیفروشد بنابراین مردم هم دیگر دارای دوست نیستند.
***
نظم نشانهای از قوی بودن جامعه است و نه منشاء قدرت آن.
***
برنامهریزی در اثری ادبی متعلق به توهم آدمی منطقی، مورخ و منتقد است. زیرا خطوط انرژی ناچاراً خود را به دور قطب قوی منظم میسازند.
***
صحرا زندهتر از یک پایتخت است، و پر جمعیتترین شهر وقتی قطبهای ضروری قدرت زندگیشان را از دست بدهند خالی میگردد.
***
ظلم و ستم وقتی خود را نشان میدهد که تو بخواهی با کمک آبمیوه درخت را رشد دهی و نه وقتی که درخت خودش آبهای میوه را جذب میکند.
***
عشق واقعی را نمیتوان خرج کرد. هرچه از آن بیشتر بدهی باز هم برایت بیشتر باقی میماند.
***
ساختن آینده یعنی اکنون را ساختن. یعنی ایحاد کردن میلی که برای امروز مناسب باشد.
***
نباید مایل به پیشبینی آینده بود، بلکه باید آن را ممکن ساخت.
***
اگر در برابر آن نوری که نه از چیزها بلکه از معنای چیزها ناشی میگردند کور باشی هیچ چیز برای امیدواری نخواهی داشت.
***
تو برای همیشه در زیر نور خورشید ماندن فقط احتیاج به اندازه کافی آهسته رفتن داری.
***
آن چیز اساسی اغلب یک لبخند است.
***
بخشی از کار غذا میدهد و بخش دیگر شکل: و آن چیزی که به ما شکل میبخشد تعهد به کار است.
***
کسیکه تمام انسانها را از طریق خدا دوست دارد تک تک انسانها را بینهایت بیشتر از کسی دوست میدارد که فقط یک نفر را دوست دارد و محدوده فقیرانه خویش را منحصراً به شریکش گسترش میدهد.
***
فقط جهت دارای یک هدف است. مهم این است که تو به سمت چیزی بروی و نه اینکه به چیزی برسی؛ زیرا انسان بجز مرگ به چیزی نخواهد رسید.
***
فقط واژههای اندکی وجود دارند که در دوران تاریخ نیروی درخشندگی خود را از دست نمیدهند.
***
برای انسانها فقط یک حقیقت وجود دارد و این حقیقت آن چیزیست که از او یک انسان میسازد.
***
بدیهیست که رسیدن به کمال دست‌نیافتنیست. و کمال فقط دارای این معنیست که تو مسیرت را مانند ستارهای هدایت کنی.
***
بفرمائید این هم راز من. و کاملاً ساده است: آدم فقط با قلب میتواند خوب ببیند. چیزهای اساسی برای چشمها نامرئیاند.
***
من قبل از هر چیز به کسی محتاجم که مانند یک پنجره خود را به سمت دریا بگشاید، و نه به یک آینه که در برابرش حوصلهام سر برود.
***
من وقتی خطاکار را اعدام کنم به حقیقت خدمت نمیکنم، زیرا این حقیقت توسط خطا در برابر خطا تحقق مییابد.
***
من دوستی را در این میبینم که دوستان همدیگر را ناامید نسازند، و عشق حقیقی را از قادر نبودنشان در رنجیدن.
***
من بیش از اندازه کافی دشمن دارم که به من برای آموزش دادن خدمت میکنند؛ آنچه من احتیاج دارم دوستانیاند که بتوانند برایم باغی باشند تا من بتوانم در آنها استراحت کنم.
***
من اما عشق را میشناسم و میدانم: عشق تشکیل شده است از اینکه دیگر هیچ سؤالی پرسیده نشود.
***
من دوستی را که به هنگام وسوسهها وفادار میماند دوست دارم. زیرا اگر وسوسهای وجود نداشته باشد بنابراین وفاداری هم وجود نمیداشت و سپس من بی دوست میماندم.
***
از تو میخواهم از آنچه میگیری نباید زندگی کنی بلکه از آنچه میدهی، زیرا فقط به این وسیله قادر به رشد کردنی.
***
من در بیابان دارای همان ارزشیام که خدایانم دارند.
***
هر ملتی خودپسندیش را به عنوان چیزی مقدس به حساب میآورد. 
***
هر انسان یک معجزه است. 
***
عشق از این تشکیل نشده است که آدم همدیگر را تماشا کند بلکه از این تشکیل گشته که آدم مشترکاً به یک سمت بنگرد.
***
آدم حقیقت را کشف نمیکند بلکه خالق آن است.
***
رویاهایم واقعیتر از مهاند، واقعیتر از تپههای شنی و از هر چیزی که دورادور مَنَند.
***
این بُعد مکانی و زمانی نیست که دوری را تعیین میکند. در تنگنای باغ خانهمان میتواند بیشتر از پشت دیوارهای چین چیزهای مخفی وجود داشته باشد.
***
نه آن چیزی که به تو داده میشود، نه نوازش بدن یا بهره‌برداری از این یا آن مزیت تو را خرسند میسازد، بلکه فقط آن گره الهی که چیزها را به هم وصل میکند.
***
هیچ چیز معنائی در خود حمل نمیکند. مفهوم واقعی چیزها در قالبشان نهفته است.
***
فقط چیز ناشناخته انسان را به وحشت میاندازد. به محض نشان دادن استقامت دیگر آن چیز ناشناس نخواهد بود.
***
باغهایم را که در آنها باغبانهایم در سپیده دم برای خلق بهار میروند تماشا کن؛ آنها بخاطر گلها، مادگی و تاجشان نزاع نمیکنند، آنها دانهها را میافشانند.
***
هنگامیکه آدم فراتر از خود میرود، جهانی بودن و بزرگی انسان را کسب میکند. من هیچ نگرش رفیعی که خود را بر چیزهای منطقی بنا سازد نمیشناسم.
***
وفادار بودن یعنی به خود وفادار ماندن.
***
ما برای قادر گشتن به دوست داشتن پروانه باید به چند کرم پروانه هم علاقهمند گردیم.
***
و به این خاطر دیوارهای زندان نمیتوانند عشاق را حبس کنند زیرا عشق به امپراطوریای تعلق دارد که نه از چیزها بلکه از معنای چیزها زندگی میکند.
***
وقتی خدایانت بمیرند تو نیز خواهی مرد. زیرا تو توسط آنها زندگی میکنی. و تو فقط توسط آن چیزی میتوانی زندگی کنی که با آن قادر به فوت کردنی.
***
و من بسیار در باره کودکانی که با سنگریزههای سفید خود بازی میکنند و آنها را تبدیل میسازند فکر کردهام: آنها میگویند، ببین، آنجا یک ارتش راهپیمائی میکند و آنجا رمهها هستند: اما رهگذری که فقط سنگها را میبیند هیچ چیز از ثروت قلبشان نمیداند.
***
من فقط آن چیزی را حقیقت مینامم که تو را به هیجان آورد. زیرا هیچ چیزی که بتواند خود را ثابت یا رد کند وجود ندارد.
***
متحد شدن یعنی بهتر گره زدن تفاوتهای خاص به هم، و نه از بین بردنشان بخاطر نظمی بیهوده.
***
اشتباه گرفتن عشق با مستی تصاحب کردن بدترین رنج را با خود به ارمغان میآورد. زیرا آنطور که مردم فکر میکنند تو بخاطر عشق در رنج نخواهی بود، بلکه بخاطر میل مالک گشتن که با عشق در تضاد است.
***
بسیاری از قضاوتهای اشتباه از این نیاز ناشی میگردد که آدم مایل به بدست آوردن ایدههاست، نه بخاطر درک کردنشان، بلکه تا خود را توسط آنها مست سازد.
***
کمال آنطور که آشکار است آن زمان حاصل نمیگردد که نتوان دیگر چیزی بر آن افزود بلکه وقتی که دیگر نتوان چیزی از آن برداشت.
***
حقایق را نمیتوان توسط زنجیرهای از شواهد کشف کرد، آدم باید آنها را بیازماید.
***
اما آنچیزی که به زندگی معنا میبخشد به مرگ هم معنا میدهد. مردن وقتی که در نظم چیزها قرار داشته باشد راحت است.
***
آنچه خود را به تو میبخشد دوباره خویش را از تو جدا میسازد، زیرا فقط در مسیر خدا یک پل از تو به سمت دیگران کشیده شده است.
***
اگر تو بی‌تکلف باشی مانند بادنما تسلیم باد میگردی، گرچه بادنما از تو وزنش بیشتر است.
***
اگر تو زندگی را به بازار آوری نظم تأسیس میکنی، و اگر نظم به بازار آوری مرگ را سبب خواهی گشت. نظم بخاطر اراده نظم نمایشی عمداً نادرست از زندگیست.
***
اگر مایل به فهم واژه سعادتی، باید تو آن را به عنوان مزد و نه به عنوان هدف درک کنی، زیرا وگرنه سعادت کاملاً بیمعنا میگردد.
***
اگر تصمیمهایت را در اثر تحریک ذهن یا قلب نگیری بلکه توسط دلایل مشخصی که به خود اجازه بیان میدهند و کاملاً در سخنانت موجودند، بنابراین من هم تو را انکار میکنم.
***
اگر تو تسلیم شوی، بیشتر از آنچه میدهی به دست خواهی آورد. زیرا تو هیچ چیز نبودی و حالا کسی خواهی گشت.
***
اگر تو مسؤلیت شکست خود را نپذیزی بنابراین برای پیروزیهایت هم مسؤل نیستی.
***
وقتی تو بر ضد هرچه که میخواهد باشد نبرد میکنی برایت تمام جهان مشکوک خواهد گشت، زیرا همه چیز ممکن است یک پناهگاه باشد، یک کمینگاه و  غذا برای دشمنت.
***
اگر موفق شوی در باره خودت خوب به قاضی بروی سپس یک خردمند واقعی هستی.
***
اگر من نفرت و عشق و وحشتی که انسانها را تحت تسلط دارند بشناسم بنابراین قادرم رفتارشان را هم پیشبینی کنم.
***
وقتی آدم درخت بلوطی میکارد اجازه ندارد امیدوار باشد که بعد در زیر سایهاش استراحت خواهد کرد.
***
اگر حقایق متعددی مشهود و مطلقاً در تضاد با یکدیگرند چاره دیگری برایت باقی نمیماند بجز اینکه زبانت را عوض کنی.
***
اگر کسی شکایت کند که عشق او را سعادتمند نساخته است، بنابراین معنایش این است که او در باره عشق اشتباه فکر میکند: عشق هدیهای نیست که آدم بتواند آن را دریافت کند.
***
اگر ما فقط بخاطر پول و سود کار کنیم برای خود یک زندان میسازیم.
***
معجزات واقعی چه بی سر و صدا هستند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر