365 روز از زندگی من.(16)



امروز درون گوش سمت راستم مقدار زیادی آب (حداقل من اینطور احساس میکردم) مانند آب داخل بادکنکی که تکانش بدهند با هر قدم برداشتنم تکان میخورد و من واضح صدای آن را با هر دو گوش میشنیدم. اول فکر کردم شاید تند راه رفتن باعث این امر نامطلوب شده است، اما با هر گام آهسته باز هم این احساس که در گوشم آب فراوانی جمع شده و در حال تکان خوردن است دست از سرم برنداشت. چند بار انگشت اشارهام را داخل سوراخ گوشم کردم، روی پای راستم ایستادم و به بالا و پائین جهیدم، و آب هم هر بار با نوع حرکتهائی که به خودم میدادم مانند موجی که حرکت یک قایق بوجود میآورد تکان میخورد. پس از چند لحظه دست از رها گشتن از این وضع نامطلوب شستم و به رفتن ادامه دادم، آب درون گوشم هم پا به پا با صدای مضحکی همراهیم میکرد. در حال رفتن به خودم گفتم شاید دلیل بوجود آمدن این وضع کم‌خوابی باشد، شاید هم استفاده از هدفون و یا کار زیاد! بعد مانند مجسمهای در راهرو خانه سالمندان ایستادم، تلفن همراه را از جیب خارج ساختم و مشغول تایپ شدم:
فرق بیکاری و بیگاری فقط یک سرکش است.
کار اجباری را بیگاری نامند و بیکاری به کاری گویند که من انجام میدهم.
بیگاری موجب خستگی جسم میگردد، اما بیکار بودن جسم و روح را تنبل میسازد.
بیگاری ثروتمند گشتن دیگران را سبب میگردد، بیکاری اما آدم را به کارتنخوابی عادت میدهد.
بیگاری همان خرسواری دادن است، اما آدم بیکار همیشه پیاده میرود.
آدم بیکار جنگندهایست که بر کاپیتال و کاپیتالیست پیروز گشته است.
گاهی مردم بدون توجه کردن به کم و زیاد بودن سرکش بین بیگاری و بیکاری تصور میکنند که بیگاری بهتر از بیکاریست. زیرا میدانند که آدم بیکار عاقبت مانند آن شاعری میگردد که میگفت: "روح من بیکار است:
قطرههای باران را، درز آجرها را می شمارد. (سهراب سپهری)."

پس از مطمئن گشتن از اینکه گوشم کلک را خورده استْ تلفن همراه را دوباره داخل جیب قرار داده و همراه با لبخندی که بر لبم نشسته بود برای اصلاح کردن ریش آقای (و) به راه افتادم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر