کمی شوخی با اعلامیه جهانی حقوق بشر.


دیوانه بیش از سی ساله در مهد دموکراسی زندگی میکنه ولی هنوز نمیدونه تعداد مادههای اعلامیه حقوق بشر چندتاست! یکیه، سهتاست یا بی نهاینه! یا اینکه آیا تعداد نرهای اعلامیه بیشترند یا تعداد مادههاش! و چگونه باید بیکاران را از میان برداشت (ببخشید، منظورم بیکاری بود!) و بیخانمانها را نابود ساخت (یک بار دیگه لطفاً به خوبی خودتون ببخشید، منظورم در حقیقت بیخانمانی بود!) و چگونه میشود مردم را از حق تحصیل و خدمات پزشکی بی بهره ساخت (اشتباه لپی بود، منظورم بهرهمند بود!) و با بهره چند درصدی؟ یک در صدی، پنج در صدی یا حتی صد در صدی! و نمیدونه چرا جاده دستانداز داره، و چرا ماشینها در شب بی چراغ میرونن و چرا مرغ همسایه سمت چپ خانهاش برای مردم تخم طلائی میذاره ولی نوبت او که میشه میگه: "برو بابا تو هم دلت خوشه، آه ندارم با ناله سودا کنم." و گاهی هم بجای تخم گذاشتن بدون هیچ حرفی فقط براش ترق و ترق میگوزه!
وقتی هم خیال برش میداره گمان میبره چون بیکارها در مهد تمدن آروم نشستهاند پس لازم نیست توجهای به حقوق بشر در کشور قبلی خود بکنه! دیوانه نمیدونه که بیکارها در کشور قبلی او خر که چیزی نیست آدم کلهخر را هم پوست نکنده میخورن!
و خندهدارتر اینکه طرف از خوردن در حال ترکیدنه ولی بخاطر گرسنگی مردم جهان اشگ میریزه و طبق ماده نمیدونم شماره چند حقوق بشر براشون آرزوی سیری و زنده موندن میکنه!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر