نقل قول و ضرب‌المثل‌هائی از خلیل جبران.

تمام خانههای بیمهمان گوری بیش نیستند.
***
تمام دانشها بدون کار بیهودهاند و تمام کارهای بدون عشق بی معنی.
***
هر کاری که انسان در خفا و در پناه تاریکی شب انجام میدهد زمانی در روشنائی روز فاش خواهد گشت.
***
هر آنچه که دارائید روزی داده خواهد گشت؛ از این رو آن را حالا بدهید، زیرا زمان بخشیدن از آن شماست و نه ارثتان.
***
وقتی از روحم پرسیدم ابدیت با آرزوهائی که ما جمع کردهایم چه میکند او پاسخ داد: من ابدیت هستم!
***
در قعر قلب هر زمستانی جد یک بهار قرار دارد و در پشت حجاب هر شبی یک صبح خندان مخفیست.
***
کار عشقیست قابل رویت و اگر شما نمیتوانید با عشق و رغبت کار کنید بنابراین بهتر است کارتان را ترک کرده و کنار دروازه صومعه بنشینید تا از کسانیکه با خوشحالی کار میکنند صدقه درخواست کنید.
***
شماها میخواهید از زمان یک رود بسازید، در کنار ساحلش بنشینید و جریان آب را تماشا کنید. اما بیزمانی در شماها از بیزمانی زندگی آگاه است و میداند که دیروز چیزی بیشتر از خاطره امروز نمیباشد و فردا رویای امروز است.
***
درختها شعریاند که زمین در آسمان مینویسد. ما آنها را قطع و به کاغذ تبدیل میکنیم تا خلاء خود را بر رویش بیان کنیم.
***
خلقی قابل ترحم است که رهبرش یک روباه، فیلسوفش یک شیاد و هنرش از تقلید تشکیل شده باشد.
***
شخصی که ترس نمیشناسد شجاع نیست، شجاع آنکسیست که ترس را میشناسد و مغلوبش میسازد.
***
قربانی ضعفهای انسانی گشتن بهتر از تعلق داشتن به اقویا و ستمگرانیست که گلهای زندگی را لگدمال میکنند.
***
بیدار گشتن بهار و ظهور شفق را تماشا کنید! زیبائی به کسانیکه تماشایش میکنند خود را آشکار میسازد.
***
من قبل از آنکه عشق را بشناسم آن را در اشعارم میسرودم؛ پس شناختن عشق ملودیها در هوا حل و واژهها لال میگشتند.
***
چشم یک روز گفت: "من در پشت این درهها در میان بخار آبی رنگی یک کوه میبینم. آیا آن کوه زیبا نیست؟
گوش استراق سمع کرد و پس از لحظهای گفت: "کوه کجاست؟ من صدای هیچ کوهی را نمیشنوم!"
سپس دست گفت: "من بیهوده سعی میکنم آن را لمس کنم. من کوهی پیدا نمیکنم!"
بینی گفت: "من هیچ بوئی استشمام نمیکنم. آنجا کوهی نیست!
چشم در این هنگام خود را به سمت دیگری میچرخاند. بقیه اما به بحث در باره این فریب عجیب ادامه میدهند و به این نتیجه میرسند: "چشم یک چیزیش میشود!"
***
دیروز چیزی نیست بجز خاطره امروز و فردا رویای امروز. آیا زمان مانند عشق غیر قابل تقسیم و افسار گسیخته نمیباشد؟ اجازه دهید امروز گذشته را با خاطره در آغوش گیرد و آینده را با شوق.
***
زندگی بدون عشق مانند درختیست بدون شکوفه و میوه، و عشق بدون زیبائی مانند گلیست بی عطر.
***
در آغاز سکوت در ما بود؛ بعد فصاحت را اکتساب کردیم.
***
چهچهه زدن پرندگان انسان را از بیتفاوتی بیدار میسازد. او به ترانه آنها گوش میسپارد و خرد کسی که ترانه شیرین پرندگان و همچنین احساسات لطیف انسانها را خلق کرده است ستایش میکند.
***
آنچه که به نظر تو زشت میآید فقط یک توهم ظاهری در برابر درونت میباشد.
***
شادی زندگی تو مانند پرندهایست که دوستش میداری. تو خود را با دانههای دلت به او نزدیک میکنی و او را با نور چشمانت سیراب میسازی.
***
درد تنهائیم را ابتدا زمانی احساس کردم که انسانها یاوهگوئیهایم را ستودند و به فضیلت سکوتم توهین روا داشتند.
***
اگر عقل به تنهائی حکومت کند یک نیروی بازدارنده است و شوق شعلهای که تا خودتخریبی خویش میسوزد بی پناه میباشد.
***
زیرا که در دوستی تمام افکار، تمام آرزوها، تمام انتظارها بدون واژهها متولد میشوند و با شادیای که به تشویق محتاج نیست تقسیم میگردند.
***
عشقی که بجز تجلی رمز و راز خود در پی یافتن چیز دیگری میباشد عشق نیست، بلکه فقط توری به دور انداخته گشته است: و فقط بی تورها گرفتار میگردند.
***
مرگ چه معنای دیگری بجز لخت در باد ایستادن و در خورشید ذوب گشتن میتواند داشته باشد! و نفس کشیدن چه معنای دیگری میتواند داشته باشد بجز آزاد ساختن نفس از جزر و مد بی قرارش تا به این وسیله صعود کرده، خود را بگستراند و بتواند بدون مانعی خدا را جستجو کند؟
***
تشنگی روح عذابآورتر از تشنگیایست که با آب آرام میگیرد، و وحشت روح عذابآورتر از نگرانی بخاطر امنیت بدن است.
***
قابل ترحمترین انسان کسیست که رویاهایش را تبدیل به طلا و نقره میکند.
***
نخستین نگاه عشاق شباهت به حرف خدا دارد، وقتی که میگوید: "باش!"
***
هنگامیکه اولین شاعر جهان تیر و کمان را به کناری نهاد و کوشش کرد به دوستانش توضیح دهد که وقتی در برابر خود عظمت شفق را دیده دروناً چه احساسی کرده است باید بطرز قابل ترحمی رنج برده باشد.
***
رودخانه بیتفاوت از اینکه چرخ آسیاب شکسته باشد یا نه به راهش به سوی دریا ادامه میدهد.
***
روح توسط نگاهها و واژهها خود را آشکار میسازد. زیرا که روح محل سکونت ماست، چشمان ما پنجرهها و لبان ما رسولانش میباشند.
***
انسان نمیداند که چگونه روح از اسارت ماده رها میگردد ــ بجز پس از رهائی آن.
***
انسان هرگز چیزی را اختراع نمیکند، او فقط آن را کشف میکند.
***
حجابی که چشمانتان را تیره میسازد با دستان کسانیکه آن را بافتهاند برداشته میشود.
***
مرگ شبیه به دریاست، چیزهای سبک به راحتی از آن میگذرند، در حالیکه چیزهای سنگین در آن فرو میروند.
***
انسان واقعاً بزرگ کسیست که بر کسی فرمان نمیراند و کسی بر او مسلط نیست.
***
انعکاس آفتاب در یک قطره شبنم زیبائی کمتری از خود آفتاب ندارد و بازتاب زندگی در روحتان کمارزشتر از خود زندگی نمیباشد.
***
اراده انسان همانقدر کم میتواند اراده خدا را خم سازد که یک ستارهشناس بتواند جریان حرکت ستارهها را تغییر دهد.
***
کسیکه فهم دارد برایم نامه قابل فهم مینویسد و آدم احمق نامه احمقانه. من فکر میکنم که حق با هر دو باشد.
***
کسی را که مار در روز نمیگزد و گرگها در شب به او حمله نمیکنند در باره روزها و شبهای زندگی خود را به دست توهمات میسپرد.
***
فردی که با جوهر مینویسد قابل مقایسه با کسیکه با خون دلش مینویسد نمیباشد.
***
شعر عقیده نیست که آدم آن را بیان کند. شعر یک ترانه است که از زخمی خونین یا لبخند یک دهان برمیخیزد.
***
ریسمانهائی که غم را بین دو روح گره میزنند قویتر از ریسمانهای سعادتند، و عشقی که با اشگ مهر و موم میگردد تا ابد پاک و زیبا میماند.
***
عشق محدود تلاش برای تصاحب دیگران دارد اما عشق نامحدود چیزی بجز عشق تقاضا نمیکند.
***
گلهای بهاری رویاهای زمستانند.
***
فاصله بین شما و همسایهتان که دوست نمیدارید طولانیتر از فاصله میان شما و محبوبتان که در پشت هفت کشور و هفت دریا زندگی میکند است. زیرا که در خاطره فاصلهای وجود ندارد؛ فقط در فراموشی پرتگاهی خود را میگشاید که نه صدای شما و نه چشمانتان قادر به پل ساختن بر روی آن میباشد.
***
ابدیت فقط عشق را حفظ میکند، زیرا که عشق طبیعتی همسان با ابدیت دارد.
***
حقیقت بزرگی که طبیعت تحقق میبخشد توسط زبان بشری از یکی به دیگری داده نمیشود. حقیقت سکوت را ترجیح میدهد تا پیامش را به روحهای عاشق خبر دهد.
***
دست عشقی که روح من با روح تو را متحد ساخته است قویتر از دست کشیشی‎‎ست که بدنم را به اراده زوجم تسلیم ساخت.
***
جوانان دارای دو بال میباشند و پرهایشان شعر و عصبهایشان تخیل است.
***
هنر یک گام از شناختههای قابل مشاهده به ناشناختههای پنهان است.
***
بشریت رودی از نور است که از متناهی به نامتناهی جاریست.
***
بصیرت بشر خود را به نور ضعیف شمع عادت داده است و دیگر تحمل نگاه کردن به نور آفتاب را ندارد.
***
سکهای که تو در دست دراز شدهای قرار میدهی، مانند یک حلقه طلائیست که قلب انسانی تو را به قلب الهی پیوند میزند.
***
موسیقی زبان مشترک تمام ملتهای این زمین است.
***
تأثیر موسیقی مانند آفتابیست که با پرتو خویش تمام گلهای مزرعه را زنده میسازد.
***
طبیعت دست دوستی به سمت ما دراز میکند، او از ما دعوت میکند که از زیبائیش لذت ببریم؛ اما ما از سکوتش میترسیم و به شهرها فرار میکنیم، جائیکه با دیدن گرگ برای فرار مانند گله گوسفند به هم فشار میآوریم.
***
تمایلات قلب مانند شاخههای یک درخت سرو تقسیم شدهاند. وقتی درخت یکی از ساقههایش را توسط ضربه قوی یک تبر از دست میدهد رنج میبرد، اما او نمیمیرد. او تمام نیروی زندگیش را در ساقه بعدی به جریان میاندازد، با این نیت که این ساقه رشد کند و جای خالی شکاف را پر سازد.
***
زیبائی در قلب یک انسان والاتر از زیبائیهائیست که با چشم دیده میگردند.
***
زیبائی در چهره قرار ندارد. زیبائی نوریست در قلب.
***
مشکلاتی که ما برای تحقق بخشیدن به یک هدف با آنها برخورد میکنیم کوتاهترین راه رسیدن به آن هدف میباشند.
***
آفتاب اشتیاق به نور را به همه موجودات میآموزد. اما این شب است که به ما ستارهها را نشان میدهد.
***
اشگهای جوانان مانند قطرات شبنم بر روی گلبرگهای گل سرخ میمانند، در حالیکه بر روی چهرههای قدیمی به برگهای زرد پائیزی شبیهاند که وقتی زمستان عمر نزدیک میگردد باد آنها را پخش میکند و با خود میبرد.
***
اغراق حقیقتیست که آرامشش را از دست داده است.
***
حقیقت مانند تمام چیزهای خوب و زیبای این جهان میباشد: تأثیراتش را تنها برای کسی که بیرحمی دروغ و دوروئی را احساس کرده است فاش میسازد.
***
حقیقتی که نیاز به اثبات داشته باشد نیمی از حقیقت است.
***
گرگها در تاریکی شب به گوسفند حمله میبرند، اما لکههای خون بر سنگهای دره مینشینند، و این جنایت هنگامی که آفتاب طلوع میکند برای همه قابل مشاهده میگردد.
***
رضایت رفته بود تا در شهرها، جائیکه فساد و شهوت حاکمند موعظه کند. و ما در اینجا به او محتاج نیستیم، زیرا سعادت در جستجوی رضایت نمیباشد. سعادت خواستار وحدت است، در حالیکه رضایت در جستجوی دفع کردنیست که فراموشی به آن زندگی میبخشد.
***
این زندگی در جهان ــ با هر آنچه که در آن است ــ یک رویاست و بیدار گشتن از این رویا همان مرگ میباشد.
***
وقتی به آفتاب پشت کنی فقط سایهات را میبینی.
***
درختی که در یک غار رشد میکند میوه نمیدهد.
***
دانه پنهان درون دل سیب باغیست نامرئی. اما وقتی این دانه بر روی زمینی سنگی بیفتد هیچ چیز به بار نمیآورد.
*** 
مردی یک مرد دیگر را میکشد و انسانها او را قاتل مینامند، اما کسی را که دستور کشتن او را میدهد یک قاضی عادل مینامند.
***
در حال تماشای یک قطره شبنم راز دریا را کشف کردم.
***
خاطره نوعی از ملاقات است و فراموشی یک نوع رهائی.
***
بخشیدن وقتی از تو خواهش میشود خوب است اما بهتر است که بدون خواهش و از روی درک احتیاج دیگران ببخشی.
***
نمک باید چیز مقدس غیر معمولیای باشد: در اشگهای چشممان و در دریا نمک یافت میگردد.
***
یک بار یک فیلسوف به رفتگری که مشغول کار کردن بود برخورد میکند.
فیلسوف به رفتگر میگوید:
"من برای تو متأسفم. کار تو کاری سخت و کثیف است."
رفتگر به او جواب میدهد:
"خیلی ممنون، آقا. اما به من بگو، کار تو چیست؟"
فیلسوف جواب میدهد:
"من روح، رفتار و آرزوهای انسان را کاوش میکنم."
در این وقت رفتگر به جارو کردن ادامه میدهد و با  لبخند میگوید:
"من هم برای تو متأسفم."
***
زندگی روزانه شما معبد و مذهبتان میباشد.
***
شادیتان رنج بدون ماسک شماست.
***
قلبهایتان در سکوت رازهای روزها و شبها را میشناسند. اما گوشهایتان تشنه نغمه‎‎های دانش قلبهایتان میباشند. شماها میخواهید آنچه را که همیشه در افکارتان میدانستهاید با کمک واژهها بدانید.
***
کودکان شما کودکانتان نیستند! آنها پسران و دختران اشتیاق زندگی برای برآورده ساختنند.
***
ترقی در بهبود آنچه که بوده است نمیباشد بلکه در انجام آنچه که خواهد گشت.
***
اگر قلبی وجود نمیداشت که بتوانی با آن دوست داشته باشی چیزی نمیبودی بجز گرد و غبار ریزی که باد آن را با خود میبرد.
***
آیا رسیدن پرتو روحی به روح دیگر و زمزمه قلبی به قلب دیگر در سکوت رخ نمیدهد؟
***
آیا اشتباه بزرگتری از به اشتباه انسانهای دیگر آگاه بودن وجود دارد؟
***
خدا با این نیت به روحتان بال بخشیده تا با آنها به سوی آسمان آزادی و عشق پرواز کنید. چرا بالهایتان را قطع میکنید و مانند حشرات بر سطح زمین میخزید؟
***
مرا از خردی که نمیگرید، از فلسفهای که نمیخندد و از بزرگیای که در برابر کودکان تعظیم نمیکند دور ساز.
***
من به شما بخشیدن را آموزش نمیدهم بلکه دریافت کردن را، و نه چشمپوشی کردن بلکه تحقق بخشیدن را، و نه تسلیم گشتن بلکه درک کردن را همراه با یک لبخند بر روی لب.
***
من به زندگی گفتم: "من میخواهم حرف زدن مرگ را گوش دهم." و زندگی کمی صدایش را بلند کرد و گفت: "حالا او را میشنوی."
***
من به دنیا آمدم تا در درخشش عشق و در نور زیبائی زندگی کنم. هر دو تصویر خدا میباشند.
***
شماها با عجله غذا میخورید، اما هنگام رفتن با آسودگی خاطر میروید. چرا با پاهایتان غذا نمیخورید و بر روی دستهایتان راه نمیروید؟
***
در پائیز تمام نگرانیهایم را دور هم گرد آوردم و آنها را در باغچهام چال کردم. وقتی بهار دوباره بازگشت ــ در آپریل ــ تا با زمین ازدواج کند، در این وقت در باغچهام گلهای زیبائی شکفتند.
***
دانش ساکتتان از آن دنیا در عمق امیدها و آرزوهایتان قرار دارد؛ و قلبهایتان مانند بذری که در زیر برف مشغول رویا دیدن است خواب بهار میبینند. به خوابهایتان اعتماد کنید، زیرا در آنها درب ابدیت مخفی است.
***
در هر زمستانی یک بهار لرزان قرار دارد و در پشت حجاب هر شب یک صبح خندان پنهان است.
***
آیا آنچه قلب فکر میکند و آنچه چشم میبیند به یک اندازه دارای حقیقت نیستند؟
***
مسیح به این دنیا نیامد تا به انسانها بیاموزد که در کنار کلبهها و خانههای تنگ کلیساهای بسیار هیجانانگیز و معبدهای عظیم بسازند، بلکه او آمد تا قلب انسانها را به عبادتگاه، روحشان را به محراب و روانشان را به یک کشیش مبدل سازد.
***
شماها میتوانستید از عطر زمین زندگی و مانند گیاهی از نور تغذیه کنید! اما چون شماها باید بکشید تا غذا بخورید و از تازه متولدین شیر مادر را میدزدید تا تشنگیتان را رفع کنید بنابراین اجازه میدهید که این عملی مومنانه به حساب آید.
***
زندگی بدون آزادی مانند بدنی بی روح است.
***
زندگی و مرگ یکیاند، همانطور که رود و دریا یکی میباشند.
***
عشق نه چیزی را تصاحب میکند و نه اجازه میدهد که او را تصاحب کنند؛ زیرا دوست داشتن برای عشق کافیست.
***
عشق درست مانند مرگ همه چیز را تغییر میدهد.
***
عشقی که مدام از نو شکل نگیرد مرتب میمیرد.
***
عشقی که خودش را هر روز تازه نسازد عادت میگردد و سپس بردگی.
***
من ترجیح میدهم به قشر فقیر با رویاها و آرزوهائی که باید برآورده گردند متعلق باشم و نه به قشر دارای بدون رویا و آرزو.
***
هیچکس بدون عبور از مسیر شب نمیتواند به صبح برسد.
***
هیچکس نمیتواند چیزی را که در نور کم دانشتان در حال چرت زدن نباشد برایتان آشکار سازد.
***
یک مشت خاک خوب بردار. شاید دانهای یا کرمی در آن بیابی. اگر دستهایت بقدر کافی صبور باشند دانه یک جنگل خواهد گشت و کرم گلهای از موجودات بالدار.
***
آنها فقط با رازهای موجود در قلبشان میتوانند به رازهای قلبمان پی ببرند.
***
فقط لالها به یک آدم پر حرف حسادت میکنند.
***
آوازه سایه شوقیست که در نور ایستاده.
***
یک دانه در خاک بکار و خاک برایت یک گل بیرون میدهد. رویاهایت را رو به سمت آسمان بکشان و آسمان معشوقت را برای تو به ارمغان خواهد آورد.
***
زیبائی آن چیزیست که روحت به خود جذب میکند.
***
زیبائی جاودانگیایست که خود را در یک آینه تماشا میکند. اما جاودانگی و آینه شماها میباشید.
***
زندگی برای کسیکه که مرگ آرزو میکند اما بخاطر خویشان و دوستانش به زندگی ادامه میدهد سخت است.
***
همدیگر را دوست بدارید اما از عشق زنجیر اسارت نسازید.
***
خود را آشفته احساس کردن آغاز دانش است.
***
با غم و اندوه از مرگم صحبت نکنید، بلکه چشمهایتان را ببندید و شماها مرا در جمع خود خواهید دید، حالا و همیشه.
***
مدارا عشقیست با باری از غرور بر دوش.
***
کسیکه جسمی را از میان بردارد به مرگ محکوم میگردد؛ اما کسیکه روح را میکشد ناشناس مانده جان بدر میبرد.
***
برای درک عقل و قلب یک انسان دیگر نگاه نکن چه بدست آورده بلکه به چیزی که او مشتاق است بنگر.
***
کسیکه فرشتگان و شیاطین را در معجزات و رنجهای زندگی ندیده باشد قلبش بدون شناخت و روحش بدون فهم باقی میماند.
***
مادر کل خلقت روح جهان است که بدون آغاز و پایان میباشد و سرچشمه زیبائی عشق است.
***
فکر نکن میتوانی روند عشق را هدایت کنی، زیرا این عشق است که اگر تو را سزاوار بداند روندت را هدایت میکند.
***
و از زمانهای پیش چنین بوده است که عشق ابتدا در ساعت جدائی به عمق خویش پی میبرد.
***
و ترس در برابر نیاز اگر خود نیاز نباشد پس چه میتواند باشد؟ آیا ترس در برابر تشنگی وقتی چاههایتان از آب پر است همان تشنگی واقعی سیراب ناشدنی نمیباشد؟
***
و اگر اولین نگاه شبیه دانهایست که الهه عشق در مزرعه قلب انسان میکارد، بنابراین اولین بوسه نیز شبیه به اولین گل در اولین شاخه درخت زندگی میباشد.
***
اگر ترسی وجود دارد که میخواهید آن را فراری دهید، بدانید که جایگاه این ترس در قلب خودتان میباشد و نه در دست کسی که از او میترسید.
***
و کسیکه شیوه زندگیش را توسط آموزشهای رسوم محدود میسازد پرنده آوازخوانش را در قفس محبوس میسازد.
***
ثروت هم مانند عشق عمل میکند: کسانی را که او را برای خود نگاه میدارند میکشد اما به کسیکه او را به دیگری میدهد زندگی هدیه میکند.
***
و چگونه میخواهید از روزها و شبهایتان خود را بالا بکشید اگر که زنجیرهائی را که در سپیده دم ساعات ظهرتان ایجاد کردهاید پاره نکنید؟
***
فراموش نکن سالهائی که در آنها بذرها به جنگلها و کرمها به فرشتهها تغییر یافتهاند یک قسمت از امروز هستند مانند تمام سالها.
***
اعتماد واحهی قلب است و کاروان فکر هرگز به آن نمیرسد.
***
بسیاری از آموزش‌ها مانند شیشه پنجره میمانند. ما از پشت آن حقیقت را میبینیم اما شیشه پنجره ما را از واقعیت جدا میسازد.
***
وقتی خرد برای گریستن بی حد مغرور میگردد و بیش از اندازه جدی برای خندیدن و برای دیدن چیزهای دیگری بجز خود خویش را بزرگ میبیند آنوقت لحظه‎‎ایست که خرد دیگر خرد نمیباشد.
***
وقتی تو به پایان آنچه که باید میدانستی میرسی تازه در ابتدای آنچه باید حس کنی ایستادهای.
***
اگر میخواهید یک مستبد را خلع کنید بنابراین تلاش ورزید ابتدا تاج و تختی را ویران سازید که برایش در قلبتان ساختهاید!
***
وقتی تاریکی شما را در خود میپیچاند بگوئید: "تاریکی فقط سپیده دمیست که انتظار متولد گشتن میکشد؛ و حتی اگر رنج و عذابهای شب بر من سنگینی کنند باز صبح در من و همچنین بر روی تپهها متولد خواهد گشت."
***
اگر شماها تاریکی درون خویش را برای تسلی دادن به خود در فضا به دست فراموشی میسپرید، پس بنابراین باید برای شاد گشتن نیز طلوع صبح قلبتان را در همانجا پراکنده سازید.
***
وقتی نمیتوانید بیشتر از این در خلوت قلبهای خود باقی بمانید آن را با لبهایتان زندگی میکنید، و واژه برایتان دور گشتن از هدف و وقت گذراندن است.
***
کسی که به حقیقت گوش میسپارد از کسی که حقیقت را بیان میکند کمتر نمیباشد.
***
فرد شاکی به زندگی مشکوک است.
***
چه محدود است بینشی که فعالیت مورچه را بالاتر از آواز ملخ میداند.
***
چه نابیناست آنکه به تو برای آنچیزی که از قلبت برمیدارد از جیبش میبخشد.
***
همانطور که یک برگ بدون دانستن خاموش کل درخت زرد نمیگردد یک مجرم هم نمیتواند بدون خواست پنهان همه شماها جرمی انجام دهد.
***
چه کم عقل است آدمی که نفرت در چشمانش را با لبخند لبانش وصله میزند.
***
عشق من، چه عمیق است دریای خواب و صبح در این جهان چه فاصله دوری دارد!
***
ما فقط برای کشف زیبائی زندگی میکنیم. بقیه چیزها نوعی انتظار میباشند.
***
همه ما در زندانیم، اما بعضی از ما در سلولهای با پنجره و بعضی در سلولهای بی پنجره.
***
ما اغلب برای کودکان لالائی میخوانیم تا بتوانیم با آن خودمان به خواب رویم.
***
ما اگر به تصورات خویش از وزن و اندازه چنان محکم نمیچسبیدیم در مقابل کرم شبتاب همانطور با احترام میایستادیم که در مقابل آفتاب میایستیم.
***
دانش بذر را افزایش میدهد اما آن را نمیپاشاند.
***
آیا نمیدانید که نمایندگان دین و نمایندگان حکومت دست به دست هم میدهند تا شماها را به زانو درآورند، تا شماها را خوار سازند و خون قلبتان را قطره به قطره بمکند؟
***
ای توکا ترانهات را چهچهه بزن و غم و نگرانی را فراری ده. در صدای تو صدائیست که در گوش من نفوذ میکند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر