نمایشی بی‌پرده از عبید زاکانی!

پدر بزرگم برای پدرم تعریف کرده بود که یکی از دوستانش برایش تعریف کرده است که روزی برای عبید تعریف کردهاند که در زمانهای دور در دهاتی از قلمرو عثمانیان مردی زندگی میکرده است که از مسلمانی هیچ نمیدانست اما برای گذران امور زندگیاش با مسلمانان نشست و برخاست میکرد.
مردان دهات همه ریشدار بودند (ریش و سبیل نشانه مسلمانی آنها بود!) و فقط این مرد که خود را به دروغ مسلمان میخواند ریشش را اصلاح و سبیلی مانند چنگیز مغول پشت لبش حمل میکرد (چرائیش را نه عبید میدانست و نه پدر بزرگ خدا بیامرزم از آن مطلع بود!). پیشنماز به خنده به مردان دهات میگفت: این آدم آنقدر خر است که برای گول زدن ما ریش هم نمیگذارد تا لااقل دروغ مانند دم خروس از لای عبای نداشتهاش بیرون نزند.
عبید در ادامه چنین تعریف کرده بود: "این مرد بقول پدر خدا بیامرزم کون گشاد بود و بجز شر و ور گفتن و کلاهبرداری کار دیگری از او برنمیآمد، بنابراین فکر کرد اگر نویسنده یا شاعر شود و نوشتههایش را مانند پیشنماز برای افراد دهات بخواند شاید مردم دلشان به رحم آمده و پولی در کلاه گدائیش بیندازند. اما اهالی دهات وقتی به هم میرسیدند از او میگفتند و به ریش نداشتهاش میخندیدند.
خلاصه، مردم نه تکه نانی و نه پولی برای خواندن اراجیفاش به او میدادند.
روزی یکی از خویشاوندانش از دهات آن سوی کوه به مهمانی نزد او میآید و به او میگوید: «خاک بر سر بی عرضهات که در این چند سال نتوانستهای پولی بدست آوری که بتوانی چادر مشکی نو برای ننهات بخری. در دهات ما مردی است که نصف قد تو را هم ندارد و وقتی شعرهایش را برای مردم ده ما میخواند همه او را تشویق میکنند و مایلند دختران خود را حتی مجانی به او بدهند و مادر و سه خواهرش هم شش نوع چادر رنگارنگ در صندوقچه خانه خود دارند». او بعد از شنیدن این خبر ناگهان فریاد میکشد: آی دزد، آی دزد!
مردم دهات از او میپرسند: آیا از تو چیزی دزدیدهاند؟
او میگوید: نه.
مردم میخندند و از میپرسند پس چرا داد میزنی؟
او خجالت میکشد بگوید چون کونم دارد میسوزد.
مرد عاقلی به او میگوید: ابله، اگر چیزی از تو ندزدیده‎‎اند پس چرا فریاد آی دزد سرمیدهی؟
مرد میگوید : پس چه کنم؟
مرد عاقل به او میگوید: کونت را در آب سرد فرو کرده و سعی کن که دزدی نکنی.
مرد دستی به سبیل خود میکشد و میپرسد: طبق کدام قانون این را میگوئی؟
مرد عاقل به او میگوید: طبق قانون لقمان حکیم که گفته است: <ادب را از بی ادبان و دزدی نکردن را از دزدان باید آموخت>. و اگر خیلی ناراحتی و مایل به گرفتن دزدان هستی میتوانی آژدان شوی و یقه آنها را بگیری و تحویل مراجع ذیصلاح دهی، نه اینکه زر زیادی بزنی الدنگ، که میگویند: اگر مردی چنین کند، در سال دوازده بار، و ماه به ماه یک بار به جرم چرند گوئی در خواب ببیند که او را از خایه آویزان کردهاند تا هرچه گه اضافی خورده است از دهانش خارج شود. اما نصیحت من به تو و شرط بلاغت این است که بروی سبیلت را هم مانند ریش خود خوب بتراشی تا هنگام خارج گشتن گه از دهان به دور آن سبیلهای چنگیزیات که مانند جاروی خلا پاکنیست گه جمع نشود که در بیداری بوی آن مردم دور و برت را بیهوش سازد".

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر