کافه همینگوی (5).



سخنرانی ترامپ در باره تاریخ مالیات در جمع دانشجویان دانشگاه معقول و منقول که بنا به فرمان ترامپ به شنگول و منگول تغییر نام داده شده است.

با سلام به بر و بچههای خوب این دانشگاه.
قصه مالیات قصه تازهای نیست، از سه هزار سال قبل از تولد مسیح وجود داشته و در روزگار ما به دو نوع تبدیل شده: مالیات مستقیم و مالیات غیر مستقیم. مالیات همیشه مخالف و موافق داشته و اینم چیز تازهای نیست. اما من حالا میخوام به افتخار اولین سخنرانیم تو این دانشگاه موضوعی رو براتون فاش کنم.
حتماً همه شماها تا حالا بیشتر از صد بار از خودتون پرسیدین چی شد که تصمیم گرفتم رئیس جمهور بشم. شماها خوب می‎دونین که تا وقتی من رئیسجمهورتونم به کسب و کار خودم نمی‎پردازم، و اگه حسابتون مثل حساب من خوب باشه میتونین حدس بزنین که چه ضرری به این خاطر میکنم! این نشون میده که چقدر سرنوشت آمریکا و خوشبختی مردمش برام مهمه!
فکر نکنم کسی تا حالا به گوشتون رسونده باشه که گاهی مسیح به من لطف میکنه و در اتاق کارم ظاهر میشه. حالا چه چیزائی بین من و اون میگذره و چه عشق و حالی با هم میکنیم و چه حرفائی با هم میزنیم یه مبحث جداگونهست که ایشاءالله نوبت بعد براتون تعریف میکنم. فعلاً میخوام از بار اولی که مسیح اومد پیشم و خودشو بهم معرفی کرد براتون تعریف کنم تا شماها هم فیضی ببرین. باید بهتون بگم که قیافه مسیح خیلی شبیه به قیافه رابرت پاوله! انگار که یه سیبو از وسط به دو قسمت مساوی تقسیم کرده باشن!
وقتی مسیح خودشو به من معرفی کرد بهش گفتم: "من که تا حالا خدا رو ندیدم و نمیدونم چه شکلیه، اما از کجا بدونم که تو مسیحی و خدا نیستی؟" مسیح لبخندی زد و گفت: "باریکلا، حالا فهمیدم نه تنها قلب پاکی داری بلکه خیلی هم باهوشی! من گاهی خدا هستم و گاهی مسیح. بستگی به این داره که پیش چه کسی برم و چه کاری داشته باشم، اما حالا خودِ خودِ مسیحم!"
برای اینکه خسته نشید قصه دیدارم و مسیح رو خلاصه می‎کنم. درست شبِ شروع دورِ دوم ریاست جمهوری اوباما بود که دوباره مسیح تو اتاقم ظاهر شد و گفت: "دلیلشو فعلاً نپرس، اما من میخوام که تو در دور بعد رئیس جمهور بشی، خودتو آماده کن که خیلی کار داریم!"
راستشو بخواین اولش خیلی تعجب کردم، گفتم نکنه طرف خداست و خودشو به جای مسیح جا زده تا منو دست بندازه و بخنده. ازش پرسیدم اگه مسیحی بگو ببینم دفعه قبل که اینجا بودی پیرهنم چه رنگی بود؟ مسیح قهقهه بلندی زد و گفت: "ای کلک، تو که دفعه قبل با روبدوشامبر بودی و پیرهن تنت نبود." وقتی مطمئن شدم خودِ مسیحه گفتم: "قبول، ولی تو هم باید کمکم کنی."
مسیح دلداریم داد و گفت: "نگران نباش، تو فقط میری ثبت نام میکنی بقیه کاراش با من."
دیشب هم مسیح پیشم بود، میدونید چه پیشنهادی به من کرد؟ گفت اصلاً غصه اقتصادو نخور خودم ترتیبشو میدم. پرسیدم چطوری؟ گفت باید دستور بدی پنج در صد به تمام مالیاتا اضافه کنن و همزمان پنج درصد از مالیات افراد مسیحی این سرزمین کم کنن که هم خدا خوشش بیاد و هم مردم مسیحی این سرزمین از ما راضی باشن.
پیشنهاد بعدیش در مورد دستمزدا بود، گفت: "میدونی بهترین روش برگردوندن سرمایهدارای آمریکای به کشور کدومه؟" من البته خودم چند تا ایده داشتم، اما میدونستم ایده مسیح حتماً ایده بهتریه، بنابراین پرسیدم کدومه؟ مسیح جواب داد: "قانونی میگذرونی و ده در صد به حقوقا اضافه میکنی. بعد در متمم این قانون ذکر میکنی که چینی‎های مقیم آمریکا به اندازه دستمزد کارگرا در چین مزد دریافت میکنن، کارگرای فیلیپینی به اندازه دستمزد کارگرا در فیلیپین و کارگرای .....! به این ترتیب نه تنها سرمایهدارای آمریکائی با سه سوت برمیگردن، بلکه سرمایهدارای بقیه کشورها هم برای گرفتن ویزا و اومدن به آمریکا سر و دست میشکونن! در ضمن ممکنه بعضی از افراد خارجی با این قانونا موافق نباشن و بخوان مملکت رو ترک کنن. اما تو باید فرمونی صادر کنی که طبق اون هر خارجی برای ترک آمریکا باید تمام پولائی رو که از روز اول ورود به این کشور تا لحظه خروج به دست آورده پس بده."
من دیشب مرتب تو دلم به مسیح آفرین میگفتم و پیش خودم فکر میکردم اگه مسیح انقدر باهوشه ببین خدا چه مُخی میتونه باشه!
دیشب وقتی مسیح قصد داشت ترکم کنه دلمو زدم به دریا و ازش پرسیدم: "بگو ببینم بالاخره کی میخوای درست و حسابی ظهور کنی و جهانو نجات بدی؟"
میدونین مسیح چی به من گفت؟ گفت: "اِنقدر کنجکاو نباش، فعلاً کارائی رو که بهت گفتم انجام بده، در این باره بعداً با هم حرف میزنیم!"
ناتمام     

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر