کافه همینگوی (4).



ترامپ با گفتن "sorry" به معلم از جا برمیخیزد، به سمت درب میرود و ناگهان فریاد میکشد: "خبردار!"
فرمانده ارتش که احساس می‎کرد از خودیهاست و به این دلیل احترام نظامی به جا نیاورده بود شوک‎زده سلام نظامی میدهد، پاشنه کفشهایش را محکم به هم میکوبد و مانند مجسمهای بی‎حرکت منتظر میماند. ترامپ پوزخند بیروحی میزند، برمیگردد و به سمت صندلیاش میرود و بعد از نشستن میگوید: "آزاد! ... ببینم، چند بار باید چیز به این سادگی رو تکرار کرد؟ مگه نگفتم حتی وقتی منو تنها هم دیدی باید سلام نظامی بدی و منتظر بمونی تا من بهت بگم آزاد؟ حالا این سرتو بخوره، مگه نمیبینی دارم درس میخونم؟"
چهره فرمانده ارتش از خجالت سرخ میشود و سرش را پائین میاندازد.
ترامپ لبخندی میزند و دوستانه میگوید: "خوب حالا، مهم نیست، بیا بشین و یه فنجون قهوه بنوش. بعد برام تعریف کن چی شده، <کجا باید با خاک یکسان بشه> یعنی چه؟ مگه بهت نگفتم وظیفَت چیه؟ تو فقط باید وقت حرف زدن چشاتو گشاد و ترسناک کنی، و لحن صدات طوری باشه که مخاطبت وحشت کنه. وگرنه مگه برای با خاک یکسان کردن آدم قحطه! به هرکی یک صدم از حقوقتو بدم خاک کردن که چیزی نیست، هرجا رو بگم لیزر لیزری میکنه!"
ایوانکا با سرفه خفیفی پدرش را متوجه میسازد: "پاپی، این چه حرفیه؟ تو که اهل ساخت و سازی!"
"البته که اهل ساخت و سازم! مگه قول ساختن دیوار رو ندادم؟ دلیل بهتری سراغ داری که ثابت کنه من اهل ساختن نیستم؟"
فرمانده ارتش که پس از نوشیدن چند جرعه از قهوهاش دوباره بر خود مسلط شده بود خاضعانه میگوید: "قربان، اما به دنبالِ با خاک یکسان کردن ساختن هم میآید."
"این چه ادعای احمقانهایه، اصلاً اینطور نیست، با خاک یکسان کردن همیشه به دنبال ساختن میاد و نه برعکس! تو رو ول کنن حتماً ادعا میکنی که خدا اول زن رو آفرید و بعد مرد رو! زن ذلیل بیچاره! آدمائی مثل تو به خدا هم رحم نمیکنن و میگن چون خدا اول مرد رو آفرید پس ضد زنه! اگه از من میشنوی خدا در روز ششم فقط یک کم خاک کم آورد وگرنه قصدش این بود که نفر دوم رو هم مرد خلق کنه."
ایوانکا دوباره با سرفه پدر را متوجه میکند: "اوا پاپی، این حرفها چیه میزنی؟ خاک کم آورده بود یعنی چی؟ اگه خدا میخواست نفر دوم هم مرد باشه پس چرا برای پستانهای حوا اینهمه خاک مصرف کرد؟"
"دخترم این چه استدلالیه که میکنی؟ خدا قصد داشت مردی مثل سیلوستر استالون خلق کنه، میدونی ساختن سینههای ستبر سیلوستر چقدر خاک میبره؟"
فرمانده ارتش خاضعانه میپرسد: "میبخشید قربان، اگر قرار نیست جائی با خاک یکسان شود پس برای چه کاری من را احضار کردید؟"
"خوب گوشاتو باز کن ببین چی میگم، به من گفتن تو دسته این بوکو حرام آفریقائی آدمای وحشتناک زیاد هستن، دلم میخواد روشونو کم کنی، یه سخنرانی پُر شور بر علیه این گروه آماده کن، تو باید در ضمن سخنرانی چشاتو طوری گشاد و وحشتناک کنی که مردم کوچه و خیابون اون اطراف همگی بگن: «اوه، این دیگه چه گوریل خشمگینیه! و به جای ترسیدن از افراد اون مادر به حرام از تو بترسن. فهمیدی؟"
فرمانده ارتش مانند فنر از جا می‎پرد، سلام نظامی میدهد و می‎گوید: "هرچه دستور بفرمائید جناب پرزیدنت."
ترامپ با گفتن <آزاد!> ادامه میدهد: "من از علی آقا خواهش کردم یکی دو روز باهات کار کنه، بعد میتونی عزرائیل رو هم با گشاد کردن چشات بترسونی. خوب حالا دیگه قهوه نوشیدن کافیه و میتونی بری."
معلم بعد از رفتن فرمانده ارتش با تأکید به ترامپ میگوید: "اما جناب پرزیدنت فراموش نکنید که تبریک عید شما از گشاد کردن چشم فرمانده ارتش مهمتره!"
"آره، آره، خودم میدونم. ولی باید به کارای دیگه هم رسید!"
در این هنگام ایوانکا میگوید: "پاپی، مامی اس ام اس زده میپرسه برای نهار چی میخورین از سر راه بخرم؟"
ناتمام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر