کافه همینگوی (1).



جان وین لیوانش را از ویسکی پر میسازد، آن را یک ضرب مینوشد، نیشگونی از باسن یکی از زنانی که به دور میزشان میچرخیدند و آواز میخواندند میگیرد، پکی به سیگاربرگش میزند و به ترامپ میگوید: دونالد، اینجا چه خبره؟ این دیوونهها از ما چی میخوان؟
ترامپ چشمکی به جان وین میزند و میگوید: اینا هواداران من هستن، من خوب میشناسمشون، تعدادی از اینها افراد بیکار کشورمون رو نمایندگی میکنن و میخوان با این لوس‌بازیها شغلی در ساختن دیوار برای خودشون دست و پا کنن، یه عدهای هم بساز و بفروشن و میخوان در مناقصه دیوارسازی دست بالا رو داشته باشن، یه عده هم افراد جنگجو هستن و دلشون میخواد در صف مقدم حمله به کشورهایِ بد فرمونده بشن!
جان وین، تفی بر روی زمین میاندازد و میپرسد: بول شیت دونالد، چرا این ضعیفهها برامون کَن کَن نمیرقصن؟
ترامپ در حالیکه با اشاره دست به جمعیتی که دور میزشان میچرخیدند میفهماند تشویق و شادی کافیست و میتوانند کنارِ بار بنشینند و به حساب او ویسکی بنوشند آنها را مرخص میکند و به جان وین میگوید: جان، کَن کَن رو بیخیال، سرتو بیار جلو، مستم و میخوام باهات رو راست باشم، تو سرخپوست زیاد کُشتی و خوب میفهمی من چی میگم، سرتو بیار جلوتر میخوام از ایده بیزینس با سودِ تریلیاردی برات حرف بزنم. خوب گوشاتو باز کن که مجبور نشی بپرسی چی گفتم! بیزینس دیوارکِشی همونطور که گفتم هم فاله و هم تماشا! هم برای مردمِ بیکارِ بیچاره از قبیل همین مردمی که دورمون رقصیدن و برامون خودشونو لوس کردن کار تولید میکنم و هم جاده رو برای رئیس جمهور شدن پسرم، بارون، شخم میزنم، یا به قولی هموار میکنم.
جان وین لبخندی کجکی میزند و میپرسد: "مگه بارون هم دلش میخواد رئیس جمهور بشه؟"     
"هنوز نه، بارون دلش میخواد بانکدار بشه، ولی خودم مزه رئیس جمهور بودن رو بهش میچشونم. او باید با شعار "مرز بی مرز، دیوار بی دیوار" به جنگ رقیباش بره، من هم تا اون زمان چند تا شرکت تأسیس میکنم که تخصصشون فقط خراب کردن دیوار باشه. بعد با یک تیر دو نشون میزنم؛ بچههای همین کارگرای دیوارساز رو پس از گذروندن یک دوره آموزشی بلافاصله در اولین روز رئیس جمهور شدنِ پسرم استخدام میکنم و آمار بیکاری رو میاریم پائین تا مردم ببینند که پسرم هم مثل پدرش مردِ عمله.
ابروی راست جان وین به خاطر چنین ذیرکیای از تعجب دو سه سانت به فکلش نزدیکتر میشود و میگوید: دونالد، من همیشه فکر میکردم که تو خیلی خنگی، اما حالا میبینم که برعکس خیلی هم باهوشی.
در این هنگام سر و صدای میزِ کناری آنها را به آن سمت متوجه میسازد.
سیلوستر یقه اسد را گرفته و در حالیکه او را ده پانزده سانتیمتر روی هوا بلند کرده با عصبانیت میگوید: "احمق من که برای اومدن به کشورت به ویزا احتیاج ندارم" و در حالیکه به اسلحهاش اشاره میکند ادامه میدهد: "این ویزای منه، اتوماتیک، هر گلولهش از بدن ده کرگردن رد میشه!" 
پوتین مستانه میگوید: یقهشو ول کن، بشین سر جات! فکر کردی بی‌ پدر  و مادرِ! من خودم بهش تانکهائی دادم که دانشمندای ما دهها سال برای تکاملشون کار کردن. یکی از خواص این تانکها اینه که هرچیزی رو که بهشون شلیک بشه با سرعت ده برابر به مبدأ برمی‎گردونن! میدونی این یعنی چی؟ یعنی اینکه گلولههای اسلحه مسخرهت قاتل جون خودت میشن.
سیلوستر قهقهه بلندی میزند و با رها کردن یقه اسد بر روی صندلی مینشیند و تهدیدکنان میگوید: "شب دراز است عوضی! شماها فقط وقتی متوجه میشید من به مهمونی پیشتون اومدم که خیلی دیر شده و دیگه نه چیزی از تانک براتون سالم میمونه و نه جت و موشک و افراد جنگنده بَنگی.
اسد با عجله گره کراواتش را مرتب میکند و با نگرانی میگوید: "ای بابا، شما دو نفر هم که مرتب مثل خروس جنگی به جون هم میافتید! مثلاً داریم ویسکی مینوشیم و حال میکنیم! خب باشه، حالا که همه بدون ویزا بلند میشن و میان کشور ما شما هم تشریف بیارین ببینم شما چه گلی میکارین!"
جان وین با اشاره به سیلوستر از ترامپ میپرسد: این یارو کیه با اون اسلحه مسخرهش؟
ترامپ چشمکی به جان وین میزند و میگوید: "بعض تو نباشه بچه خوبیه، از خودمونه، میخواستم ریاست جنگ رو بدم بهش، ولی قبول نکرد و گفت فقط مأموریتای مهم قبول میکنه. ببین جان، تا یادم نرفته می‎خوام بهت یه کار پیشنهاد کنم: تو باید سرپرستی دیوارکشی رو به عهده بگیری. فقط باید سوار اسب بشی و یک شلاق تو یک دست بگیری و یک تفنگ تو دست دیگهت و مسیر دیوارکشی رو بری و برگردی و هر از گاهی به شوخی آروم شلاقی به سر و کول کارگرا بزنی و گلولهای تو هوا در کنی. قبول؟
"قبول."
"بزن قدش. اما حالا میخوام برات یک چیزی تعریف کنم که از تعجب شاخ در بیاری! میدونی که یکی از دلائل مخالفت با دیوارکشی اینه که میگن این مکزیکیا خیلی زبلتر از این هستن که یه دیوار بتونه جلوشونو بگیره؛ با سه شماره تونل حفر میکنن و یهو میبینی که اینور دیوارن. البته مخالفین تا اینجای کار رو درست میگن، مکزیکیا آدمای تیز و فرزی هستن و این کار براشون اصلاً زحمت نداره، اما مخالفینم از دنباله ایده من بیخبرن!
"دنباله ایده دیوارکشی!؟ میخوای دور دیوار مینگذاری کنی؟"
"ای شیطون ششلولبند! فکر بدی نیست، اما سود توش نداره! تو میدونی که من کارآفرینم و دنبال سود."
"جونمونو بالا آوردی، دنباله ایدهات چیه؟"
"ساختن بزرگترین دهکده مجرمین."
ناتمام.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر