دزد.

وقتی من تغییر مسکن میدهم ــ کاری که به طور متوسط هر شش ماه یک بار صورت میگیرد ــ، مبلمان و تمام وسائل اتاق از قبیل دواتدان، جعبه سیگاربرگ، چند جلد کتاب و قفس موش سفید رنگ را بر روی یک گاری‌دستی کوچکی بار میکنم. گاری‌دستی را دوستم، سرایدار خانه به آپارتمان جدید میکشد. من هم در هوای بد و وقتی سربالائی تند میشود کمی در کشیدن گاری کمک میکنم.
من در جلوی خانه جدید به سرایدار میگویم "نباید چرخ‌دستی را اینجا اینطور تنها گذاشت، میتواند چیزی از آن به سرقت برود." 
سرایدار پاسخ میدهد "ای بابا، این چیزهای شما رو که کسی سرقت نمیکنه" و میخندد؛ ما هر دو داخل خانه میشویم و گاری‌دستی را بدون نظارت میگذاریم. 
در این وقت دزد میآید و دو کارتن را از روی گاری‌دستی با خود میبرد. او یک کارتن سنگین را برمیدارد و به خود میگوید: در این نقرهجاتش جا داده شده است. و او یک کارتن سبک را برمیدارد و به خود میگوید: در این اسناد بهادار قرار دارد. و با هر دو کارتن از گوشه خیابان ناپدید میگردد. 
کارتن سنگین شامل کلکسیون سنگهایم بود. یعنی تمام قطعات کوچک اسلیت، سنگ ماسه و آهکی که من در سفر به کوهستانها جمعآوری کرده بودم و برایم ارزشی پر معنا داشتند. 
در کارتن سبک مجموعهای از عکسهای خانوادگی قرار داشت: عمه با قوری قهوه در دست، پسرکی در کالسکه و دوازده عکس زیبا از گربه خانگی ما که سالها پیش فوت کرده است. 
قیافه دزد به هنگام باز کردن کارتن و افتادن نگاهش به دوازده عکس گربه خانگی دیدنیست، خیلی مایلم صورتش را میدیدم. و همینطور مایلم بدانم که او با این وسائل چه میخواهد بکند. 
بله، او میتواند عکسهای گربه را با پونز به دیوار وصل کند؛ و اگر فقط کمی دارای احساس باشد میتواند این کار باعث لذت بردنش گردد، زیرا که گربه ما حیوان مهربان و خوبی بود. اما سنگها بسیار ناراحت کنندهاند؛ بیتفاوت از اینکه آدم آنها را کجا قرار دهد گرد و غبار ایجاد میکنند. 
امیدوارم به این فکر نیفتد که سنگها را دور بیندازد، زیرا که دور انداختن سنگ توسط پلیس ممنوع گشته و من مایل نیستم که برایش مشکلی پیش آید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر