365 روز از زندگی من.(23)



دلم راضی نمیگشت به ساکنین طبقه دوم خانه سالمندان بگویم که امروز آخرین روز کارم است. 
از خداحافظی کردن، وداع گفتن، ترک کردن یک درخت، یک جوی آب ... دلم میگیرد. چه این خداحافظی دیداری تا روز بعد یا وداع تا ابد باشد، چه درخت توت محلهای که باید بخاطر اسبابکشی و به محله دیگری رفتن ترکش میکردم ... 
زندگی زیباست اما مانند تمام چیزهای زیبای دیگر نمیتواند بی‌نقص باشد. مثلاً همین خدا!، همه میگویند خدا بی‌نقص است! خدا برای من وقتی بی‌نقص خواهد بود که کویری وجود نداشته باشد، سیل چیزهائی را که دوست دارم با خود نبرد و خر آنقدر عقل داشته باشد که به جای جفتک انداختن و عر عر کردن با صدائی مهربان بگوید: نزن بر کفلم با آن میخ!  
من اگر خدا بودم یک زمینی میساختم بی‌عیب، نه گرد که سر مردم گیج برود و ندانند چه میکنند! من اگر خدا بودم زمین را به شکل مربع میساختم! و وسط تمام اضلاعش یک پنجره تعبیه میکردم که نور کافی به همه جای آن برسد. 
صغرا کبرا چیدنم آنقدر طول کشید که فراموش کردم اصل مطلب چه بوده است. آری، میخواستم بگویم: زندگی با تمام زیبائیش بی‌نقص نیست و میتواند بلندت کند و محکم به زمین بکوبد، طوریکه ندانی طرف دشمن دانا بوده است یا دوست نادان! 
قرارداد یکسالهام امروز به پایان رسید. همکارانم از اینکه اداره کار قراردادم را تمدید نکرده است عصبانی بودند، من غمگین بودم و ماسکی را که از کودکی برای چنین مواقعی همواره با خود حمل میکنم بر صورت کشیدم، لبخند میزدم و ساکنین طبقه دوم نمیدانستند که آخرین روز کارم چه سخت میگذرد. 
این یک سال سریعتر از تیر رها گشته از کمان آرش گذشت و رفت. در این یک سال گام بلندتری به سمت مرگ برداشتم و آشنائیمان خودمانیتر گشت، زندگی اما مدام پا به پایم میآمد، زندگی یک دوستی قدیمی با مرگ دارد، شاید هم از کودکی با هم بزرگ شده باشند. 
تحملم صبوری آموخت، روحم ملایم گشت، و من اغلب از اینکه دارای این شانسم تا <خدمت کردن با عشق> را تمرین کنم شاکر بودم. شاکر بودن برای من معنائی برابر با راضی بودن دارد. رضایت حالتی از روح است که زیبائی را سه بعدی به نمایش میگذارد و عطر گل یاس را دیدنی میسازد.
من امیدم این است که مانند این مردم خوب سالخورده و پیر توانائیهای ذهنیام تحلیل نروند تا بتوانم خاطرات این روزها را سر وقت به یاد بیاورم و نقاشی کنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر