سینِ شاکی.



سبزه مگه چه گناهی کرده؟! مگه سبزه یکی از سینهای هفتسینت نبود؟! مگه سبز باشی همیشه ورد زبونت نبود؟! سیب و سکه چی دارن که من ندارم؟! خب قبول، سکه میره ته آب، سیب رو که میتونی بندازی توی آب. میدونم نمیتونی، حتماً وقتی هم این سؤال برات پیش میاد و از خودت میپرسی واقعاً چرا، بعد بخودت پاسخ میدی کدوم آدم دیوونهای تا حالا این کار رو کرده که من بکنم؟!
راستی آیا روبان رو برای قشنگتر شدن من دورم میبستی یا برای اینکه از دستت فرار نکنم؟!
مگه همیشه نمیگفتی سفره هفتسین بدون سبزه نه زیبائی داره نه شگون!
مگه من از تخم پدر و مادرم به دنیا نیومدم، خب یک بار هم این سکه بی پدر و مادر رو بنداز داخل آب.
نمیدونم با این گرههائی که تو به من زدی آیا بتونم خوب شنا کنم و آب منو با خودش تا کجا میبره، اما یادت باشه رسم دوستی این نیست که از چیزی سیزده روز لذت ببری بعد به امان خدا ولش کنی توی آب!
خداحافظ دوست بی وفا!
نحسی تو از من، سبزی من از تو
دروغهای سیزده و تمام سالت از من
تازگی و نشاطم از تو.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر