راه‌های شیرین‌تر ساختن عید! (2)

مانند آدم معتادی که به وقت خماری هر ماده مخدری را بیابد مصرف میکند من هم مشغول جستجویِ قصّهای برای ترجمه کردن بودم که رفیق دیوانهام برای بار سوم در یک روز زنگ خانهام را به صدا میاندازد.
این بار هم بدون رد و بدل گشتن کلمهای بین من و او مدتی میگذرد. او همانجائی مینشیند که در هر دو بار قبل نشسته بود. من برای شکستن این سکوتِ عجیب دو لیوان را از چای پر میکنم، روبرویش مینشینم و در حال گذاشتن لیوانِ چای او در مقابلش میگویم: "دیگه چه خبر؟ ... چای سرد نشه ... تو معمولاً در یک روز سه بار به سراغم نمیآمدی! ... آخه مگه ممکنه یک خوابدیدن آدمو اینطور زیر و رو کنه!؟ تو که ..."
رفیق دیوانهام با بالا آوردن سرش و نگاه کردن به چشمانم و جلو آوردن کف دستِ راستش به سمتِ صورتم به نشانهُ <ایست> حرفم را قطع میکند و میگوید:
"اولاً خوابِ دیشبم یک خوابِ معمولی نبود و خودِ خدا آمده بود تو خوابم، و این سوایِ هر خواب‎دیدنیه! وقتی خودِ خدا به خواب آدم میاد نباید بیحکمت باشه!" بعد نگاه چشمانش مهربان می‌شود و ادامه می‌دهد: "رفیق عزیز، چون من به تعبیر کردن خواب و پیشنهادات تو سخت باور دارم، بنابراین بلافاصله بعد از رفتن از پیش تو سر از وزارت کشور درآوردم و تأسیس حزبم رو به ثبت رسوندم."
من که اصلاً انتظار شنیدن این حرف را نداشتم لحظهای به فکر فرو میروم، به تدریج به یاد میآورم که خودم چند ساعت قبل به او این پبشنهاد را داده بودم. در حالیکه در دل به ارادهاش آفرین میگفتم با تکان دادن سر تحسینم را ابراز کرده و پرسیدم: "مبارکه، اسم حزبت چیه؟"
رفیقم با افتخار می‎گوید: "سربلندان!"
انتخاب چنین نامی شگفتزدهام میسازد. من با انداختن نگاهی به چشمانش که از غرور میدرخشیدند میگویم: "اوه، چه نام زیبائی! امیدوارم که تمام برنامههای حزبت هم به زیبائی این نام باشند و با ارائه راه‎حل‌های جالب و عاقلانهات محبوب مردم بشی و با رأی دادن به حزبت تو رو هم برای ریاست جمهوری انتخاب کنند."
این چند کلمهُ کوتاهِ من چنان شوقی در رفیق دیوانهام ایجاد کرده بود که اثرش در من این اشتیاق را بیدار ساخت به او پیشنهاد دهم من را بعنوان مشاور خودش در نظر گیرد. اما چون میدانستم که خونِ اهالی سیاست در رگهایش جاری نیست بر خودم مسلط شده و از بلند فکر کردن خودداری می‌کنم و در عوض به او میگویم:
"واقعاً نام بسیار مناسبی برای حزبت انتخاب کردی. خوب حالا بگو ببینم که اولویت دوم تو پس از حل مسئلهُ اعتیاد چی هست؟"
دوستم حالا مانند کسی که روح جدیدی در او دمیده شده باشد با صاف کردن سینهاش مانند سنخنوری ماهر سرش را بالا میآورد و با مستقیم نگاه کردن به چشمانم که باید اعتماد به نفسش را نمایش میداد میگوید: "از تو توقع نداشتم جملههای ناقص و نارسا به کار ببری! جملهات اینطور صحیحتر است: <خوب حالا بگو ببینم که اولویت دوم تو پس از حل مسئلهُ اعتیاد (به مواد مخدر) چی هست؟>! و خیلی خوب است بدانی که در علم سیاست اهداف یک حزب مانند حلقههای یک زنجیرند! به این معنی که این حلقهها به هم متصلند و نه سر دارند و نه ته! و نمیشود به یک حلقه توجه کرد و برای حلقه کناریاش احترام قائل نگشت. همانطور که تمام نوابغِ علم سیاست (بعد از سر زدن به سایت ویکیپدیا اسامی آنها را هم تک تک نام خواهم برد) متفقالقولاند که این زنجیرِ متشکل از حلقههای به هم پیوسته باید همیشه روغنکاری شود، بنابراین تمام اهداف نامبرده شده در اسناد حزب ما از اهمیت یکسانی برخوردارند. ما اولین سالِ پس از انتخاب حزبمان را سالِ تفریح خواهیم نامید! دولت در این سال به مدرسین مدارس و دانشگاههای سراسر کشور مرخصی یکساله میدهد و آنها را در یک دوره آموزشی نه ماهه با مدرن‎ترین روش علمی تعلیم و تربیت آشنا می‌سازد، در این مدتِ یکساله تمام محصلین و دانشجویان به مراکز تفریح و گردشی که برایشان در سراسر کشور آماده خواهد گشت فرستاده می‌شوند تا در ضمن آشنا شدن با هم استراحت اساسی کنند. با این روش و در این مدت کوتاهِ یکساله در اقصی نقاط کشور شغل ایجاد میگردد و بازار شهرها رونق مییابند ..."
رفیق دیوانهام که انگار متوجه شده بود من به فکر فرو رفتهام حرفش را قطع میکند و او هم مشغول فکر کردن میشود.
من پس از اندکی اندیشیدن به خودم میگویم: "این دیوانه ایدههای خوبی دارد ... اما میخواهد مانند حاتم طائی عمل کند ... و مطمئناً در همان سال اول دولت را ورشکست خواهد ساخت!"
رفیق دیوانهام پس از مدتی فکر کردن همانطور که خود بخود حرفش را قطع کرده بود خود بخود هم شروع به صحبت میکند: "امیدوارم فکر نکنی که من به این وسیله بودجهُ دولت را از پنجره بیرون میریزم! همانطور که گفتم علم سیاست به ما میآموزد: <تو نیکی کن و در دجله انداز!> و بنابراین طبق این اصل ایده من و حزبم به اقتصاد شهرهای سراسر کشور چنان رونقی خواهد بخشید که مانندش را کسی تا حال ندیده باشد! هنرمندان اهل موسیقی یک سال تمام بیوقفه مشغول کار خواهند گشت، کار و کسب کاسبانِ خرد و کلانِ تمام شهرها رونق خواهد یافت، در این یکسال دیگر اتاقی خالی در هتلها پیدا نخواهد شد و محصلین و دانشجویان شهرهای مختلف با هم آشنا میشوند و از خود سلفی خواهند گرفت! و مهمتر از همه مدرسینِ مدارس و دانشگاههای ما با آموزش دیدنِ روش‌های مدرن تعلیم و ترتیبت و چند ماه استراحت برای شکوفاتر ساختن گل و درختان زیبای باغ‌هایمان آماده خواهند گشت ..."
رفیق دیوانهام ناگهان ساکت میشود، نگاه خریدارانهای به من میاندازد، جرعهای از چایش مینوشد و از من میپرسد: "مایلی مشاورم بشی!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر