شوخی با آتش.

عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
(مولوی)

برای به جا آوردن یکی از مراسم شب چهارشنبهسوری، یعنی از روی آتش پریدن، نه بوته داشتم، نه حیاطی برای آتش زدن بوته و نه زیرزمینی تا به قول معروف <زیرزمینی> و به دور از چشم همسایگان مراسم را به جا آورم و بتوانم با چند بار پریدن از روی آتش سلامتم را در سال جدید ضمانت و پولِ ویزیت دکتر و دارو را پس‌انداز کنم.
سال پیش زیادهخواهی مانند شیطانی در گوشِ چپم زمزمه کرد: زرنگی به خرج ده و هنگام پریدن از روی آتش بجای گفتن <زردی من از تو، سرخی تو از من> بگو <فقر من از تو، دارائی تو از من!>
نتیجه ناخوشایندِ خواندن این وِرد و پریدن از روی آتش نه تنها شلوارم را سوزاند بلکه دارائی درخواست گشته از آتش هم نصیبم نشد.
البته اگر میدانستم که تأثیر این وِرد فوری‌ست بنابراین به آتش تذکر میدادم پولی که برایم میفرستد باید سکه باشد و نه از جنس کاغذ که نرسیده به دستم بسوزد و نابود شود.
آتشِ مهربان با شنیدن وِردی که شیطان در گوش چپم خواند از کلک زدنم خوشش آمده بود و بلافاصله از آسمان اسکناسهای هزار دلاری و هزار یوروئی مانند باران رحمت بر سرم شروع به باریدن کردند!
اما خدا از کسانیکه گول شیطان را میخورند خوشش نمیآید و آنها را تنبیه میکند! من هم از تنبیه او در امان نماندم و در حالیکه با سری بلند ساخته رو به آسمان ریزش اسکناسها را تماشا میکردم ناگهان یکی از شعله‌های ناخلفِ این آتشِ مهربان طبق فرمان خدا لبهُ شلوارم را به آتش کشید، و من که در شگفتی و شعف غرق بودم تنها زمانی متوجه گشتم شلوارم آتش گرفته و در حال بالا و بالاتر آمدن است که شعلهُ ناخلف خود را به عضوی از اندامم رسانده بود که معمولاً ضربه ضعیفی بر آن جیغ آدم را به آسمان بلند میسازد!
باری، شب چهارشنبۀ پارسال با سوزاندن اسکناسها و اندام تنازء نسلِ بنده آمدن سال ۱۳۹۶ را اعلام و به من گوشزد کرد که دیگر لازم نیست انتظار رسیدن آخر بهار را بکشم و بخواهم با شمردن چند جوجه بدانم که این سال چگونه به پایان خواهد رسید!
حقیقتش این است که درد و رنج و خماریِ از دست دادن اسکناسها در روزهای پایانی زمستان سال پیش هنوز از یادم نرفته است و به این جهت امسال تمایلی برای پریدن از روی آتش احساس نمیکردم، اما چون وِردخوانی در خونم است و خرافات در این شب دست از سرم برنمیداشت تصمیم گرفتم برای دچار نگشتن به بیماری‌ای غیرمنتظره بخاطر نپریدن از روی آتش به رفیق دیوانهام تلفن بزنم و از او خواهش کنم خاکسترِ سیگارهای جادوئیاش را دور نریزد و شب آن را به من برساند!
خلاصه؛ در شب چهارشنبه‌سوری رفیق دیوانهانم آمد و یک مشت خاکستر برایم آورد. اما خاکستر نه گرما داشت و نه دود میکرد. دوست دیوانهام بدون آنکه از نیتم با خبر باشد بلافاصله به من گفت ناراحت نباش؛ آتش زیر خاکستر با من! بعد یک سیگاری جادوئیِ چاق روشن کرد؛ و یکی دو سانت باقی مانده آن را در میان خاکستر قرار داد. به تدریج خاکستر شروع به دود دادن کرد و آتش خود را نمایان ساخت، و دوستم با غرور گفت بفرما این هم آتش زیر خاکستر!
من راضی از این اتفاق بر روی صندلی نشستم، جورابهایم را درآوردم، پاهای لختم را چند بار بالای آتشِ زیر خاکستر به اینسو و آنسو حرکت دادم، و با زمزمه کردنِ این وِرد <ای آتش گُرگُری، پول نمیخوام خوب میدونی، زردک خوبه که زرد باشه، آتش خوبه که سرخ باشه!> با خیال راحت مراسم را به پایان رساندم.
دوست از همه جا بیخبرم که با کشیدن آن سیگاری جادوئیِ چاق کمی هپروتی شده بود با دیدن وِرد خواندن زیر لبی و حرکت پاهایم بر روی آتشِ زیر خاکستر چشمهای سرخ شدهاش گشاد میشوند و به خیال آنکه جادوگر شدهام با سماجت از من درخواست می‌کند برای او هم چیزی طلب کنم!
من با دیدن شور و شوق دوستم جوگیر میشوم و میگویم: "ای آتش زیر خاکستر، چه هدیهای برای این رفیق ما داری؟"
ناگهان صدائی مستانه در اتاق میپیچد:
"شیادان گاهی آن کنند که یعنی ما اینیم، گاهی این کنند که یعنی ما آنیم!
و کسانی که در دوران پیری هم هنوز به شیادی و دروغگوئی و لافزدنهایِ پوچ و مسخره خود مشغولند حتماً بطرز رقت‎انگیزی می‌میرند!
و آخر اینکه هرکس چکی به مبلغ ده هزار دلار برای رسولم بنویسد و هنگام امضاء چک سه بار بگوید <ای غم از من دور شو، وارد صندوق سعید شو> در سال ۱۳۹۷ هرگز بیمار نخواهد گشت!"

رفیقم مشغول امضاء کردن چک بود که من احساس کردم دُم درآوردهام و با آن مشغول بشکن زدنم!
***
سال ۱۳۹۶ قرار است فردا به پایان خط برسد و چوبِ دو امدادی را به دست سال ۱۳۹۷ بسپارد، اما با شناختی که من در این سیصد و شصت و چند روز از این سال به دست آوردهام مطمئنم او بدون آنکه حتی جواب سلام سال ۱۳۹۷ را بدهد چوبِ دو امدادی را به سویش پرتاب کرده و بلافاصله فلنگ را خواهد بست!
من واقعاً نمیدانم در باره این سال که در حال فرار کردن است چه باید گفت تا سال 1397 به هراس نیفتد و از آمدن سرنپیچد! وگرنه من خواهم ماند و حوضم که خالی از آب و بی‌ماهی‌ست و فقط یک فواره در وسط آن قرار دارد که به فواره پیزی میگوید زکی.

دوست عزیز، اما من با تمام اینها شروع بهار را به تو خوانندۀ مهربان نوشته‌هایم تبریک میگویم و برایت سیصد و شصت و پنج روز پر از سلامتی و نشاط و پیروزی خواهانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر