امواج جدید.

من در حال نوشتن صدای دریا را از بیرون میشنوم.
زیرا خانه من در کنار ساحل قرار دارد.
و دریا میخواهد از ساحل بگذرد، میکوبد و میغرد و موج از روی بام خانه میپرد، طوریکه انگار جهان یک افسانه است.
در واقع این بام خانه من نیست که من در زیرش نشسته و مینویسم، خانه به یک ماهیگیر پیر تعلق دارد و من فقط یک اتاق اجاره کردهام، اما همانطور که میگویند خانه به کسی تعلق دارد که در آن زندگی میکند. در حقیقت هیچ چیز به من تعلق ندارد. فقط چمدان و یک ماشین تحریر قدیمی ــ و من بدون آن به سختی میتوانستم زندگی کنم، زیرا ماشین تحریر به حرفهام تعلق دارد.
زیرا که من نویسندهام، اما با این وجود وضعم بد نیست ــ منظورم از نظر مادیست. بله، من حتی در وضعیت بسیار سعادتمندی قرار دارم، زیرا یکی از معتبرترین ناشرین با من یک قرارداد امضاء کرده است. حالا عاقبت فرصت دارم تا بتوانم درست کار کنم، زیرا که از نگرانی سوزان برای نان روزانه رها گشتهام. من سوپ و تخت کوچکم را دارم. البته ابتدا فقط برای مدت شش ماه، اما امروز نمیخواهم به بعد از آن فکر کنم. من میگذارم آینده پوشیده باقی بماند و خود را با پوست و مو متمرکز کارم میکنم. شهر را با این امید ترک کردم که اینجا در تنهائی چیزی به من الهام شود. در اینجا من با خودم تنها هستم و فقط سایهام مزاحم من است. من یک نمایشنامه مینویسم.
من نمیدانم که آیا این نمایشنامه یک تراژدی خواهد گشت یا کمدی. من یک ایده خوب دارم، یک داستان عشقی معمولی حداکثر در چهار پرده. اما من هنوز پایان مناسبی برای آن نمیبینم. آیا باید زن خود را مسموم سازد یا نه؟ و با مرد چه باید بکنم؟ شاید بهتر باشد که زن زنده بماند، گرچه من یک واقعگرا هستم.
طرحهای زیادی از ذهنم میگذرند و ورق کاغذ خالی بطرز وحشتناکی سفید است. اما اینجا در تنهائی همه چیز خود را پدیدار خواهد ساخت.
من عاشق دریا هستم.
طرحها دوباره و دوباره با امواج جدید میآیند ــ و من هنوز نمیدانم که آیا نمایشنامه کمدی خواهد گشت یا تراژدی.
دیروز طوفان اما قویتر بود. در شب تورهای ماهیگیری پاره شدند و یک قایق دیگر بازنگشت. شاید سال دیگر قایق با بادبانی سیاه و بیسرنشین ظاهر شود و مانند شبحی بر روی آب براند ــ
من هنوز این را نمیدانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر