شهر فرنگ.

ماهرترین اقتصاددان شهر بقال سر کوچه ما بود که هیچگاه نه به دوست و نه به دشمن دهشاهی هم نسیه جنس نمیداد!
***
ماهرترین جراح شهر اصغر قصاب بود که ساطورش بی ذرهای خطا بر گوشت و پیه و استخوان مینشست و چپ و راست دست و پا قطع میکرد!
***
ماهرترین روزنامهنگار آقا رضا بود که هر را از بر تشخیص نمیداد و او علت آن را نداشتن عینک قلمداد میکرد.
***
ماهرترین سخنور شهر ما را اهالی به لقب «آق بوق» مفتخر ساخته بودند! زیرا مجموع حرفهائی که در طی سی سال زده بود در یک صفحه کاغذ کاهی جا میگرفت!
***
ماهرترین استاد شهر ما مدرک دکترایش را در ازاء دادن دو مرغ بدست آورده بود اما زنش از این معامله راضی نبود و میگفت: "خیلی گران حساب کردهاند، علی آقا با گرفتن یک غاز مدرک پرفسوری میدهد!"
***
ماهرترین پلیس شهر ما پدرش در سر گردنهها از مردم جریمه درخواست میکرد!
***
در شهر من سگ صاحبش را نمیشناخت! خر خود را اسب میپنداشت و گاو خود را معلمی میدانست که حقش را خوردهاند وگرنه باید وزیر آموزش و پرورش میگشت!
***
در شهر ما همه چیز ملاخور میشد، حتی لام سلام را هم میدزدیدند! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر