... تسلی بخش است .... تسلی بخش.

تراژدی همه عروسکهای خیمه شب بازی
بازیگران:
آدلبرت کافورکه Adalbert Kaforke یک مرد بسیار سالخورده.
خانم ونآیبه پلومهکه Wehneibe Plümecke یک زن پر انرژی و دخترش.
کنولر Knüller یک مرد نابینا از طبقه سوم.
فرنسشن کاسهرول Fränzchen Kasseroll یک بیمار جذامی در همسایگی.
بابته Babette یک دختر خدمتکار از طبقه اول.
دکتر پلاک Plack یک پزشک پوست.
فدور Fedor یک پلیس.
تونی هاینهمن Toni Heinemann خدا.

نمایش در خانه پلومهکه در محل رختشوئی بازی میشود.

پرده بالا میرود.

کافورکه: (یک مرد وحشتناک سالخورده و شکننده؛ با کمک عصا و با زحمت زیاد خود را جلو میکشد و نزدیک میسازد. واقعاً بدبختی بزرگیست با یک چنین مرد سالخوردهای. صدایش: غارغاری پیر)
من یک خیلی یک مرد پیرم ــ یک خیلی یک مرد پیر. من دیگر هیچ چیز از زندگی نمیخواهم و زندگی هم دیگر هیچ چیز از من نمیخواهد. فقط ونآیبه پلومهکه میخواهد من مواظب باشم که کسی به محل رختشوئی نرود.
کنولر: (با عصائی در دست مانند یک نابینا برای خود برای به پیش آمدن راه باز میکند؛ در این حال به محل رختشوئی میرسد.)
کافورکه: خواهش میکنم آقای کنولر ــ  ونآیبه پلومهکه با این کار مخالف است. من باید مواظب باشم ولی من یک خیلی یک مرد پیرم.
کنولر: من چه کاری نباید بکنم؟ کمی واضحتر حرف بزنید. بعلاوه: <من یک خیلی یک مرد پیرم> اشتباه است. <یک مرد خیلی پیرم> صحیح میباشد.
کافورکه: ونآیبه پلومهکه با این کار مخالف است، خیلی مخالف است.
کنولر: مخالف چه چیزی؟ عاقلانه صحبت کنید. من کوچکترین خبری ندارم که شما چه میخواهید.
کافورکه: اما من یک خیلی یک مرد پیرم و ونآیبه پلومهکه دخترم است.
کنولر: خانم ونآیبه پلومهکه یک شخص پر انرژیست. من اغلب آن بالا در آپارتمانم میشنوم که چطور او فحش میدهد. ترا به خدا به من بگوئید او با چه چیزی مخالف است؟
کافورکه: بله، او با این کار مخالف است، و او مرا اینجا قرار داده است، من باید مواظب باشم ــ از چه چیزی ــ آن را حالا فراموش کردهام. من یک خیلی یک مرد پیرم.
کنولر: بله، پس مرا هم لطفاً راحت بگذارید. ــ ــ شما اما باید بسیار پیر باشید، چون سادهترین چیزهائی را که به شما محول میکنند فراموش میکنید. زندگی برای شما باید قطعاً باری وحشتناک باشد.
کافورکه: خدا ــ خدا ــ اما من میخواهم به شما بگویم که آدم پیر و ضعیف و قوزدار بهتر از فرد نابیناست.
کنولر: میدانید، من از خالقم سپاسگزارم که محتاج به دیدن شکلهای رقتانگیزی که بیشتر مردم ارائه میدهند نیستم و از تمام ابتذالهای روزمره زندگی در امان میمانم. فقط فرد نابینا میتواند زیبائیشناس باشد. او در واقع زیبائیشناس برجستهای است.
کافورکه: (گلهمند) آقای کنولر، به یک مرد پیر برجسته گفتن کار درستی نیست. اما حالا من به حد مردن نرسیدهام ــ البته من یک خیلی یک مرد پیرم ــ ــ
کنولر: آدم باید بلافاصله انسان را بعد از تولد نابینا سازد. اسرار زندگی خود را فقط برای نابینایان هویدا میسازند. ــ برای مثال آیا شما اصلاً یک زندگی درونی دارید؟
کافورکه: آه خدای من ــ ونآیبه پلومهکه اما به من گفت که باید مراقب چیزی باشم. به من برجسته میگوئید. من با افتخار پیر شدهام. من در واکسن آبله مدال افتخار عمومی از طلا دارم.
کنولر: آیا شما یک زندگی درونی دارید؟
کافورکه: ... و من باید از چیزی مراقبت میکردم.
کنولر: من از شما میپرسم که آیا یک زندگی درونی دارید؟
کافورکه: من خیلی از باد شکم و ترش شدن معدهام پس از آروغ زدن رنج میبرم.
بابته: (با یک سبد لباس میآید و شروع به پهن کردن آنها بر روی محل رختشوئی میکند.) البته امروز نوبت رختشوئی ما نیست، اما افراد خانواده پلومهکه در این هفته رخت نمیشویند. (آواز میخواند)
کافورکه: من اما باید کاری انجام میدادم ... آن کار چه بود؟ من یک خیلی یک مرد پیرم.
کنولر: گوش دادن به چرندیات شما به سختی قابل تحمل است. ــ (خود را به بابته نزدیک میسازد) دختر خانم عزیز، صدای شما میگذارد که من حالت و دلربائی چهرهتان را حدس بزنم. یقیناً پارچههای لطیف گنهکارانه پهن میکنید، عطرشان بینیام را غلغلک میدهند.
بابته: شما محشرید.
کافورکه: (مدام برای خود غرغر میکند) آرهـآرهـآره ونآیبه بود. ــ ونآیبه گفت: اینجا بمان آدلبرت ــ اینجا بمان ــ ونآیبه گفت ــ و مواظب باش، و مواظب باش.
کنولر: برای یک فرد نابینا در جهان فقط زیبائی وجود دارد ــ هیچ چیز زشتی بر ما تأثیر نمیگذارد. ما به یک سونات بتهوون گوش میسپاریم ــ لذت بردن برای ما بی نقص است. ما موهای از عرق به هم چسبیده شده را نمیبینیم، پیراهنهای چروک نوازندهای چیره دست را، ما بخاطر ژستهایش عصبانی نمیشویم. ــ سپس هنر تجسمی. ما برای همیشه از عذاب رها گشتهایم، امروز نئوامپرسیونیستها، فردا پوینتیلیستها، سپس دوباره سمبولیستها، ژاپن ــ هلند، امروز کسی را که او را گرکو Greco مینامند تشویق کردن ــ فردا شیفته ولازکز Velázquez گشتن و پس فردا مانند مایرـگرفه Meier-Gräfe تصمیم به لعنت کردن او گرفتن. وقتی که شب فرا میرسد میگذارم که مرا به کنار جنگل ببرند و به بازی باد در نوک درختان گوش  میسپارم، به جنگل شبانگاهی و به سمفونی جاودانه نیها گوش میدهم و در روحم تصویری از عظمتی به یادماندی شکل میگیرد. من رنگ سیاهی میبینم که مانندش را هیچ نقاشی کشف نکرده ــ من آسمانی میبینم پر از ستاره که هیچ تکنیکی قادر به ساختن آن نخواهد گشت.
بابته: شما محشرید.
کنولر: زیبائی، زیبائی از آن نابینایان است. مادران نابینا همیشه فرزندان زیبائی دارند. من نمیدانم همسرم چه شکلیست، و این خوب است. مرد اصلاً نباید بداند که زنش چطور دیده میشود. 
بابته: شما واقعا محشرید.
کاسهرول: (با شلوار و پیراهنی معمولی. بندشلوار از پشت او رو به پائین آویزان است. نیمی از گونهاش بی گوشت و استخوان است.) خیلی عالیست وقتی آدم بداند که در کجای زندگی ایستاده است. کلید خوشبینی من گونه من است. حالا دیگر نمیتواند اتفاق مهمی برایم رخ دهد. من باید کمی گل رس برای گونهام بردارم.
بابته: شما، تهوع. صبر کنید، اگر خانم پلومهکه دوباره ببیند که شما از باغچهاش خاک برمیدارید حالتان را جا خواهد آورد! 
کافورکه: ونآیبه با این کار مخالف است ــ واقعاً ــ واقعاً ــ ونآیبه به هیچ وجه مؤافق نیست؛ به این خاطر باید من مواظب باشم ــ و من مواظبم، گرچه من یک خیلی بسیار یک مرد پیرم.
کاسهرول: هی پیرمرد، زندگی در دوران پیری یک صلیب است، مگه نه؟
کافورکه: تا زمانیکه آدم استخوانهای سالمی دارد ــ استخوانهای سالمی دارد ــ استخوانهای کاملاً سالمی دارد ــ خدای من ــ آدم میتواند هنوز مواظبت کند ــ اما ببینم، شما چیز واقعاً نامطبوعی روی گونهتان دارید.
کاسهرول: این عقیده شماست. به این ترتیب من آدم مجرد لااقل چیزی دارم که بتوانم از آن پرستاری کنم.
کنولر: آقای کافورکه، حالا کسی آمده و حرف زده است. شما میگوئید که او چیز نامطبوعی بر روی گونهاش دارد. میبینید، این چیز نامطبوع اما برای من مزاحمت ایجاد نمیکند.
ونآیبه: با اوقات تلخی به صحنه هجوم میآورد) به این میگن مواظبت کردن؟ و شما، شما اینجا چکار میکنید؟ تکه پارههای کثیفتان از محل رختشوئی بردارید!
دکتر پلاک: (همراه با پلیس فدور، دهان هر دو با تکهای پارچه پوشیده شده است.) فرد بیمار اینجاست. سریع بگیریمش!
(به سمت کاسهرول هجوم میبرد.)
کاسهرول: (مقاومت میکند) راحتم بگذارید! من هیچ کاری با شما ندارم. ــ
دکتر پلاک: یک نمونه وحشتناک از جذام ــ سریع به اردوگاه.
(کاسهرول را با خود میبرند.)
کافورکه: من از همان اول گفتم که بیمار جذامی را باید از نمایش حذف کرد. بفرمائید اینهم نتیجهاش. حالا ما بدون کاسهرول نمیتوانیم به بازی ادامه دهیم. برای من اینطور خیلی بهتر شد. من در هر حال دیگر نمیدانم چطور باید ادامه داد. من یک خیلی بسیار یک مرد پیرم.
کنولر: این واقعاً نامطلوب است. من هنوز در نقشم چند کلمه قصار خوب داشتم .....
بابته: اگر میتوانستم این را حدس بزنم بنابراین فردا رخت میشستم تا لااقل از جانب خانم پلومهکه اذیت نمیشدم.
ونآیبه: بخاطر هیچ و پوچ سراسر رختشوئی را لگدمال کردند.
تونی هاینهمن: (آهسته بر روی صحنه میآید؛ در وسط صحنه با ژست بزرگی میایستد؛ با هیجان زیادی صحبت میکند) من اما به شما میگویم ــ جائیکه تصور میکردید نقش بازی میکنید جریان جدی بود ــ جریان هرگز ظاهری و خط ریلی فریبنده نبود، نه این حقیقت بود. من همگی شما را بی نهایت دوست دارم و میتوانستم همچنین تمام کلمات قصار مربوطه که در هر اعتقاد به سرنوشتی یافت میگردد را بخوانم. اما این کار دیگر کهنه شده است و حتی در نزد ما هم دیگر شیک به حساب نمیآید ــ اما من این بار نمیتوانم به شما کمک کنم. دلایل دیگری هم وجود دارند ــ برای مثال علل هنری. همه شما بذر مرگ را در خود حمل میکنید. همه شما توسط کاسهرول به ویروس آلوده شدهاید و مانند او به جذام مبتلا خواهید گشت. بله، بله ــ من باید میگذاشتم تمام این اتفاقات رخ دهند ــ زیرا این تنها طریقه ممکن پایان دادن به این نمایش است. شما فقط به این ترتیب تأثیر غمانگیز بر جای میگذارید. ــ
(همه از وحشت خشکشان میزند.)
پرده پائین میآید.
ــ پایان ــ

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر