365 روز از زندگی من.(5)

سامانتا.
دوشنبه پانزدهم جولای 2013 و اولین روز کار.
خانم <ل.ن> مرتب مانند خانم مارپل Miss Marple به من نگاه میکند. چند بار آهسته از کنار دستی خود میپرسد: این اینجا چه میخواهد!؟ ما همه کارهامون با نظم و ترتیبه، چرا باید کسی مواظب باشه که ما چکار میکنیم!؟ ...
به کنارش میروم و با مهربانی میپرسم که آیا مایل است دوباره یک فنجان قهوه بنوشد؟
تشکر میکند و فنجانش را جلو میکشد. من در حال ریختن قهوه توضیح میدهم که چون اولین روز کارم است بنابراین باید کمی با نگاه کردن متوجه شوم که کارها به چه نحو باید انجام شوند و قصدم اصلاً کنجکاوی نیست.
بخاطر قهوه تشکر میکند و میگوید: من هم کنجکاوم، من هم میخواهم بدانم که شما چه کسی هستید و چرا مواظب مائید.
خندهام را قورت میدهم، کنارش روی صندلی مینشینم و صمیمانه میگویم: یک بار خانم باخ معرفیم کرد و گفت که من از امروز در این طبقه کار میکنم. یک بار هم سامانتا همان حرفها را تکرار کرد و چند بار هم من خودم این را به شما گفتم.
خانم <ل.ن> با گفتن "خیلی بهتر بود این را همان اول که آمدید میگفتید" و با نگاهی مشکوکانه به من مشغول نوشیدن قهوهاش میگردد.

سامانتا همکار من وزنش بالاست، مانند زنان حامله راه میرود. از همان مؤسسهای به این محل آمده که من آمدهام و دو ماه از شروع کارش در اینجا میگذرد. زن مهربانیست، به زبان سادهای کارهائی که باید انجام شوند را برایم شرح میدهد و گوشزد میکند: وقتی خانم <پ.س< میگوید "جیش دارم" نباید او را جدی گرفت!
خانم <پ.س< نود و پنج ساله است، خانم مهربانیست با اندامی کوچک و عاشق گل و گیاه. ویلچرش بقدری سبک است که میشود آن را با یک دست هدایت کرد. پسر خانم <پ.س> 65 ساله است و هر روز برای دیدارش به آنجا میآید.
وقتی پس از یک ویلچررانی دو ساعته با خانم <پ.س> (خانم <پ.س> مانند نوزادان که هنگام خواب تکان گهواره را دوست دارند در حال حرکت ویلچر چرت میزند و به اصطلاح کیف میکند) به سالن نشیمن بازگشتیم و من قصد داشتم کمی بنشینم و استراحت کنم که شنیدم خانم <پ.س> میگوید "جیش دارم" ...
من چند ثانیهای حرفش را جدی نگرفتم! اما بعد به خودم گفتم: "حداقل شصت در صد از مردم بعد از خوردن صبحانه و دو ساعت ویلچررانی جیششان میگیرد، چرا نباید خانم <پ.س> واقعاً جیشش گرفته باشد؟" و از او میپرسم: میتونید تنهائی جیش کنید؟ …

ابتدا با احتیاط شلوار کشدارش را پائین میکشم، بعد شورتی را که برای نگهداشتن پوشک تقریبا تا گردنش بالا آمده بود! و در این وقت خانم <پ.س> در حالت ایستاده چند قطرهای جیش میکند.
من به قطرات ادار که بر روی پوشک میچکیدند نگاه میکنم و میگویم: حالا نه! اول بشینید بعد جیش کنید!
با احتیاط او را مینشانم و در اتاق مشغول پیدا کردن پوشک میشوم. از خانم <پ.س> که مشغول جیش کردن بود میپرسم: نمیدونید پوشکها کجا قرار دارند؟
خانم <پ.س> اما در حال جیش کردن خوابش برده بود. من به زحمت جلوی خندهام را گرفتم و به خودم گفتم چند قطره جیش مهم نیست و پوشک را با زحمت تنظیم کردم، شورت عجیب و غریب را تا نزدیک گردن بالا کشیدم و هنگام بالا کشیدن شلوار خانم <پ.س> چشمهایش را باز کرد و پرسید:
پوشک را پیدا کردید؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر