یک مورد حقوقی بی‌نظیر.

کتابخانه آقای پرزیدنت باربهویله محل لذت بردنش بود. به این دلیل او آنجا را "اتاق مجردیام" مینامید.
هر روز صبح کاملاً راحت، با ربدوشامبر به کتابخانهاش در طبقه بالا میرفت.  او اتاق کارش را از زمانیکه بازنشستگی او را از دادگاه دور نگاه داشته بود و دیگر هیچ کاری برای انجام دادن نداشت ترک میکرد و با گامهای هنوز تا اندازهای سرزنده از یک پله مارپیچ سنگی که به بالاترین طبقه منتهی میگشت و او هرگز درب آن را بدون لبخند رضایت نگشوده بود بالا میرفت.
نور روشن سبز رنگی به گنجینه کتابهایش روشنائی میبخشید. آدم میتوانست از میان شیشههای کوچک یک پنجره بزرگ که به سَبک دوران لوئی چهاردهم ساخته شده بود رقص برگهای جوان و سبز دو درخت شاهبلوط را که از کنگره شیروانی خانه قدیمی و خاکستری رنگ هم بلندتر بودند تماشا کند. خورشید از میان شاخ و برگهای انبوهشان نفوذ نمیکرد اما یک سایه کمی متحرک بر روی فرش اتاق میانداخت، که به این گوشه عزلت تقریباً آرامشی کلیسائی میبخشید.
او خود را روی صندلی راحتی دستهدار بزرگی مینشاند که مطابق یک نقاشی، ــ هدیهای از حضرت والایش دوک از اومَل ــ ساخته شده بود، او صندلیگهوارهای را به سمت چپ هل میدهد، جعبه سیگارش را سمت راست کنار خود میگذارد و کتابی در دست میگیرد و در آن غرق خواندن میگردد. او علاقه مفرطی به کتابخوانی داشت. این تنها شور و شوقی بود که دانشکده به او اجازه داده بود، زمامیکه او هنوز به داشتن شور و شوقهای دیگری هم قادر بود، شور و شوقهائی که او گاهی توسط تجربه کردنهای جوانانه خود را راضی میساخت. گرچه هنوز کسب این تجربهها ناممکن نگشته بود اما به تدریج بر خلاف مصلحت میگردند، و حالا برای اینکه دکترش از او راضی باشد، بجای باز کردن کرست یک دختر جوان اغلب یک کتاب قدیمی را باز میکند.
+++
یک روز صبح تازه خواندن یک کتاب قدیمی عجیب و غریب و کم ارزش ِخریداری شده در روز قبل را به پایان رسانده بود که دکترش به دیدار او میآید.
مرد سالخورده با لحنی صمیمانه میگوید: "دوست قدیمی و عزیز من، شما موقع خوبی آمدید! من مایلم از شما یک سؤال کنم، و شما باید واقعاً بسیار هوشمند باشید اگر بتوانید پاسخ آن را بدهید، زیرا پرسشم مربوط به نکتهای از علم حقوق است، نکتهای که قبل از خواندن این کتاب امری غیر ممکن میپنداشتم."
"آه! پس من خودم را ناتوان اعلان میکنم!"
"صبور باشید. نکته مربوط به یک ازدواج است و گرچه سؤال یک مسئله حقوقیست، اما همانطور که خواهید دید دارای یک نکته پزشکی هم است. من تا حال چیزی عجیبتر از این نه خوانده و نه شنیدهه بودم. پنجاه و دو سال میگذرد که روزنامه دادگاه و ضمیمه دالوس را مشترکم؛ خودم شخصاً هزار مورد حقوقی را در دادگاه شاهد بودم؛ من مضحکترین جوکهای حقوقدانان و متلهای زمانهمان را میشناسم، اما چنین چیزی هنوز برایم رخ نداده بوده است. من، همانطور که شما میبینید نمیتوانم به شگفتیام پایان دهم."
آقای پرزیدنت باربهویله خود را به پشتی صندلیاش تکیه میدهد، دستهایش را درون آستینهای ربدوشامبرش فرو میبرد و با ادا کردن خوانای هر واژه به آرامی سؤال زیر را مطرح میکند:
"چگونه میتواند یک ازدواج قانونی که با رضایت طرفین صورت گرفته است، تحت ضرورتی بلاواسطه و اجتنابناپذیر از طرف زن و شوهر و شراکت دیگران به جرمهای آدمربائی، از بین بردن آزادی شخصی، دلالی محبت، جنایت بر علیه اخلاق، تجاوز به عنف، زنای با محارم و دو همسری منجر گردد؟"
دکتر در ابتدای این سخنرانی مضطرب بود؛ سپس شروع به خندیدن میکند.
آقای باربهویله ادامه میدهد: "احتمالاً متوجهاید که من گفتم: تحت ضرورتی بلاواسطه و اجتنتاب ناپذیر. این جرمها اما در واقع ناشی از اقدامات خودسرانه هیچیک از این دو زوج نیستند. در لحظات قبل از انجام قانونی این ازدواج جرمهای نامبرده شده نیز انجام میگشتند، و هیچیک از این دو زوج قادر به جلوگیری کردن از این حقایق نمیباشد، بجز اینکه آنها از اتحاد خود چشمپوشی کنند."
دوست پرزیدنت مدتی متفکر باقی میماند و بعد میپرسد: "آیا این یک افسانه است؟"
"ابداً. این یک واقعیت است. داستانیست احتمالی و واقعی. من حتی بیشتر هم میروم و میگویم گرجه در نوع خود مورد بینظیریست که من میشناسم، اما با این حال بدون شک چند مورد مشابه وجود داشتهاند که من نمیشناسم و شما نمیتوانید لحظهای هم در رخ دادن چنین موردهائی در آینده شک کنید. زیرا در واقع وضعیت دختر جوان فقط متعلق به خود او نیست، و این مورد عجیب به هیج وجه ارتباطی با شوهر ندارد؛ هر مردی، هر که میخواهد باشد، باید بجای او همان چیزها را تحمل کند."
"کمی بیشتر توضیح دهید، من نمیتوانم هیج حدسی بزنم."
آقای باربهویله چنین ادامه میدهد:
"شما با اولین کلمات همه چیز را حدس خواهید زد. یک زن ایتالیائی ساکن پاریس روزی یک دوقولو به دنیا میآورد. زایمان پنهانی انجام گشت، و زائو که از زن مراقبت میکرد مورد را به اطلاع آکادمی علوم نرساند. کودک (یک یا دو دختر کوچک، بسته به آنکه آدم از بالا یا از پائین به آنها نگاه میکرد) دو سر داشت، چهار دست، دو قفسه سینه، یک شکم مشترک و فقط دو پا. تا وسط  بدن دو برابر بودند و از آنجا تا پاها معمولی."
"این مورد، اگر اشتباه نکنم، به نادرترین موردها تعلق ندارد. نه، مخصوصاً مرده به دنیا آمدهها. اما ادامه دهید، من گوش میکنم."
"اما آیا آنهائی که زنده ماندهاند را میشناسند؟"
"چندین مورد."
"اما من از کسانی که تعریف میکنم، اگر آدم اجازه گفتنش را داشته باشد، ناقصالخلقههائی بودند که جزء سالمین قابل ارزیابیاند. آیا میتوانید برایم از نمونههای مشابهی نام ببرید؟"       
"ریتاــکریستینا، دو دختر، که حدود سال 1830 در ساردینیا متولد گشته بودند. آنها هم مانند آنچه در توضیحات شما گفته شد بودند: دو قفسه سینه و لگنه خاصره مشترک.
پدر و مادرشان آنها را برای نمایش عمومی به پاریس آوردند. اما مقامات اداری این نمایشگاه را غیر اخلاقی یافتند و آن را ممنوع ساختند. خانواده بیچاره که درآمد مالی خوبی نداشتند باید از کودکها در یک اتاق سرد نگاهداری میکردند، جائیکه آنها در اثر زکام درگذشتند."
"آیا از انها کالبدشکافی به عمل آمد؟"
"بله."
"آیا سیستم عصبیشان تقسیم شده بود؟"
"بدون استثناء. بجز بخشهای داخلی پائین تنه که عصب احساسیش بر مغز هر دو همزمان تأثیر میگذاشت."
"کاملاً صحیح است! شما فوری خواهید دید که مثالتان داستان مرا چه زیاد تأیید خواهد کرد."
پرزیدنت سالخورده پس از فرو بردن یک سیگار بلند در چوبسیگار باریکی آن را روشن میکند و با صدای سرزندهای ادامه میدهد:
"دو دختر کوچک زن ایتالیائی نامهای ماریا و ماگدالنه را بدست میآورند. آنها زنده میمانند. مادرشان آنها را به هیچکس نشان نمیداد، اما با مهربانی زیادی آنها را بزرگ و تربیت میکرد. آنها رشد منظمی داشتند، یک بلوغ جنسی طبیعی: خلاصه کنم، آنها در شانزه سالگی دو دختر بسیار زیبا بودند، با وجود اتحاد عجیب و غریب زیبائیشان."
اگر دُم مو دار سیرنها نتوانست مانع فریب مردها گردد، به این ترتیب نباید ربودن قلب مردی توسط ماریا و ماگدالنه هم ما را متعجب سازد.
حقیقت این بود که هر دو عاشق بودند؛ اما کسی که دوست داشته میگشت فقط ماگدالنه بود. یک مرد جوان عاشق او شده بود؛ اما چون از روی ادب به دیگری کاملاً توجه میکرد، بنابراین خواهرها فکر کردند که اجازه دارند این عشق را به اشتراک بگذارند و به او با تمام اولین آتش جوانیشان پاسخ میدادند. متأسفانه این گمراه سازی مدت طولانی نمیپاید. مرد جوان از ادامه ببیشتر این کار احساس ناراحتی وجدان میکند. یک روز نامهای از او برای دوشیزه ماگدالنه در قلب کناری هزاران مار را بیدار میسازد، مارهائی که برایتان بخوبی آشناست، و هنگامیکه مرد جوان پیشنهاد ازدواجش را میدهد، ماگدالنه پاسخ مثبت میدهد و ماریا پاسخ منفی. ایدهها، خواهشها، همه بیهوده بودند. مادر از عشاق حمایت و تلاش میکرد دختر گردنکش لجباز را راضی سازد، اما فایده نداشت."
دکتر با خنده میگوید: "اما این یک وضعیت کاملاً استثنائی و خندهداریست!"
"یک تراژدی، دوست عزیز! این یک گره دراماتیکیست که من محکمتر از آن نمیشناسم. خواهرانی دشمن باشند؛ رقیب عشقی هم باشند؛ و با کسی که آدم از او بیزار است تا نیمه بدن متحد باشد؛ از سوی طبیعت محکوم شده باشد تمام ناز و نوازشی را که به دیگری اعطاء میشوند تماشا کند؛ من چه میگویم: تماشا کند یعنی چه، باید همدردی کند! و دیرتر مجبور است کودک یک معشوق مضاعف نفرتانگیز را در زیر قلبش حمل کند! دانته هم چنین چیزی را اختراع نکرد! این حتی فراتر از زجر و عذاب جهنم چینیهاست.    
اما حالا ـ من به تعریف کردنم ادامه میدهم ــ زن ایتالیائی شدیداً مصمم بود دخترش را با وجود اعتراض دختر دیگرش به ازدواج درآورد، به شهرداری مربوطه میرود و میپرسد که آیا مسئولین در شرایط موجود با انجام عروسی مؤافقند. شهردار مردد بود و پاسخ میدهد که این قضیه او را فوقالعاده مغشوش میسازد و این گرفتاری بیسابقهایست که برای تصمیم گیری در باره آن او خود را به اندازه کافی مختار نمیداند، و اشتغال روزانهاش این اجازه را به او نمیدهد که یک چنین مورد حقوقی فوقالعاده دشواری را امتحان قانونی کند؛ او از زن خواهش میکند برای داوری این قضیه به او دو وکیل مدافع معرفی کند، که یکی بر علیه ازدواج باشد و دیگری برای ازدواج."
و آیا این دادخواهی انجام گرفت؟
بله، یک محاکمه مخفی، در دفتر کار شهردار، بدون شاهد بعنوان مشاور و منشی دادگاه.
وکیل ماگدالنه اول صحبت میکند. مقدمه طعنهآمیز بود و شرح واقعیتِ امر بشوخی برگزار گردید. او در بحث نیز با همان لحن شرکت میکرد. او پی در پی به پاراگراف 1645 و 569 تکیه میکرد، البته هر دو را در کاربردی ناموجه. بعد او شوخی را کنار میگذارد و وضع دشوار زیر را مطرح میسازد. یا ماریا و ماگدالنه دو زنند، هر یک برای خود ــ یا اینکه آنها با هم یک وجود را تشکیل میدهند. بدیهیست که در مورد اول نیازی به رضایت خواهر نیست. در مورد دوم، آدم میتواند نیمه دوم را کاملاً نادیده بشمارد، و این نمیتواند اصلاً مورد اختلاف باشد. او این آخرین اظهارش را توسعه داد و کاملاً از آن پشتیبانی کرد. او گفت، هرگز کسی نه در واقعیت و نه حتی در تخیل شاعر توانسته ادعا کند که جمع اکثریت تک تک اعضاء را بیشتر میسازد. یک گوساله با شش پا هرگز نمیتواند بیشتر از یک گوساله باشد. صد چشم آرگوس Argus به صد نفر تعلق ندارند؛ ژانوس با داشتن دو چهره فقط یک خدا بود؛ سربِروس با وجود سه سر جهنمی خود فقط مفرد خوانده میشود. چرا نباید ماریا و ماگدالنه که از لحاظ جسمانی جدائیناپذیرند دو شخص را به نمایش بگذارند، در حالیکه ویژگی اصلی یک فرد بر اساس ریشهشناختی علم اشتقاق بر تفکیکناپذیر بودن متکیست؟
دکتر میگوید: "ها، ها، ها، ها، ها، ها، ها!"
او ادامه میدهد: "از این استدلال عالی بسیار خوشم آمد. بعلاوه، حتی اگر ما یک تفاوت روانی در این دو بپذیریم، با این حال نباید به هیچ وجه خودمان را در اینجا با روانشناسی مشغول سازیم، بلکه با یک ازدواج. ازدواج دارای یک هدف خاص است که ما همه آن را میشناسیم و هیچ کس آن را انکار نمیکند. گرچه ماریا و ماگدالنه با مغزی مضاعف به دنیا آمده است، با این وجود آنها در عروسی دو نقطه مرتبط یک وجود سادهاند. دو زنی که تا کمربند قابل تشخیصند فقط یک همسر را تشکیل میدهد."
این صحیح است.
وکیل دومین خواهر جواب میدهد که او نمیخواهد در حاشیهرویهای اساطیری سخنران قبل قدم بگذارد و اینکه او از درک سالمِ بشر دفاع خواهد کرد. تنها این واقعیت که ماریا و ماگدالنه یک دادخواهی بر علیه هم اقامه میکنند به اندازه کافی ثابت میکند که آنها یک فرد نیستند.
ماریا از دادن رضایت خود به ازدواج خودداری میکند. اگر آقای ه ... با خواهرش ازدواج کند موکل من ضرورتاً ربوده خواهد شد. یک آدمربائی خشونتآمیز: اولین جرم. سپس او بر خلاف ارادهاش در آپارتمان این زوج نگاهداشته میشود. از بین بردن آزای شخصی: دومین جرم. در اینجا فرد زیر سن قانونی ما، مجبور به محدود ساختن آزادی شخصی خود میگردد، باید در تمام ناز و نوازشهای صمیمی شرکت کند. جنایت اخلاقی: سومین جرم. او با زور و با همکاری خواهرش فقط بخاطر منفعت شخصی مجبور میگردد بستر خوابش را با یک مرد به اشتراک بگذارد. دلالی محبت و قاچاق دختر: چهارمین جرم. موکلم با وجود اعتراض شدیدش باید با توجه به ماهیت فیزیکی خود به طور همزمان با خواهرش از باکره بودن دست بردارد: تجاوز به عنف، پنجمین جرم. از آنجا که مجرم خواهر اوست، بنابراین زنای با محرم: ششمین جرم. گرچه این آخرین مورد هم توسط قانون پیشبینی نشده است، اما من آن را بعنوان تشدید کننده وضعیت میشناسم. علاوه بر این مردی که مرتکب تمام این کارها میشود ازدواج کرده است. زنا: هفتمین جرم. آیا فکر میکنید که این همه چیز است؟ نه، هنوز خیلی مانده: چون این دو خواهر، همانطور که آقای همکار من با وضوح کامل ثابت کردند جداناپذیرند، بنابراین ازدواج یکی ازدواج خواهر دوقلوی دیگر را هم باعث میگردد. شما، اعضای محترم دادگاه، بنابراین مجبورید دو زن را همزمان به ازدواج یک مرد درآورید، که احتمالاً جرم زنا به عقب رانده میشود تا برای دو همسری جا باز کند. و شما همگی خود را شریک جرم این مرد میسازید و باید پس از او دیرتر به زندان بروید."
"حتماً صدور حکم به بعد موکول گشت؟"      
"آه نه! شهردار بلافاصله اعلام میکند که او هرگز به رضایت دادن فکر نکرده بوده است، و اجازه ازدواج داده نشد."
دکتر با شادی فریاد میکشد: "خدا را شکر!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر