یکی بود یکی نبود.


مانند آدمهای خل خندید و بریده بریده گفت: "بیماری فراموشی نرمافزاریست که خداوند برای بندگان برگزیدهاش مجاناً ارسال میدارد" و پس از چند لحظه چین به پیشانیاش افتاد و پرسید: "چی میگفتم؟"
***
آنقدر شوت بود که به وقت دروغ گفتن برای در رفتن از زیر بار تقصیر بجای "من نبودم تو بودی" میگفت "یکی بود یکی نبود!"
***
پرندههای مهاجر جاسوسان خدا بر روی زمینند.
***
با شوخی بهش میگم انقدر مطالعه نکن کمی هم جای خالی یادگیری برای دیرترت بذار!
صورتش را به طرفم میچرخاند، نگاهی به چشمانم میاندازد و میگوید: "برای کی؟"
در حال خواندن نگاهش میگم: "برای چند سال دیگهت!"
چشمهایش کمی میخندند، لبانش اما از هم باز میشوند و جدی میگوید: "تو هم دلت خوشه! ... چند سال دیگه! ... همین  فردا قراره حافظه ده هزار گیگابایتی بهم وصل بکنند!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر