بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنوم ...

سال 1395 دو روز دیگر شروع میشود. خدا هنوز مشغول فکر کردن بود ببیند که این سال را برای حمل کردن بر پشت کدام یک از مخلوقاتش بگذارد. مورچه اصرار داشت سال 1395 را به تنهائی حمل کند، فیل اما مخالف بود و در حال چشمک زدن به مورچهخوار میگفت: ممکن نیست! زورش نمیرسه! بخدا اگه بتونه حتی یک هفته از سال رو حمل کنه!
در این وقت میمون معلقی میزند، از شاخه درخت درست جلوی پای خدا به پائین میجهد، خودش را برای خدا لوس میکند و میگوید: امسال نوبت منه، خودم با گوشام شنیدم که آدما در شروع سال نو همیشه میگن: سال نو بر شما مبارک و میمون باد!

من ساعت یک صبح روز جمعه پدر بزرگ شدم و عیدی خودم را گرفتم، امیدوارم که سال 1395 برای شماها هم خوب شروع شود، و دلهایتان را از شادی پر سازد، و سلامتی را بر روح و جانتان محکم بنشاند و اجازه ترک کردنتان را حداقل تا شروع سال 1396 به او ندهد.
من شنبه و یکشنبه باید کار کنم و ممکن است نتوانم به عزیزانم زنگ بزنم و آغاز بهار را شادباش عرض کنم. اما  چه باک، شماها خوب میدانید که قلبم تا دم آخر با یاد عزیزانم میتپد، من هر لحظه با شما خوبانم به سر میبرم، و شادی برایتان میطلبم ... همیشه ... تا ابد.

یک پیشنهاد مخصوص هم برای تو دارم، توئی که گاهی من را میخوانی، توئی که مثل منی: لبخند را فراموش نکن، از ته قلب لبخند بزن و بگذار که سال 1395 بتواند برای مردم خندان سال پر برکت و خوبی گردد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر