خدای حاضرجواب.

جمعیتی حیران و عصبی که دیگر نه به حرف این پیامبر و نه به حرف آن رسول باور داشتند دور هم گرد میآیند و پای برهنه به محل مخصوص ملاقات با خدا از کوه معروف بالا میروند. آنها به غار میرسند و تا ظاهر شدن خدا مینشینند تا کمی استراحت کنند.
خدا پس از مشاهده این جمعیت انبوه نشسته در غار قصد بازگشت میکند، اما آنها خدا را میبینند، همه از جا بلند میشوند و بفرما میزنند.
خدا مینشیند و در حال نوشیدن چای بود که سؤالها شروع میشوند.

مردم از خدا میپرسند پس چرا گناهکاران را نابود نمیسازی؟ اوضاع خیلی خراب است!
خدا میگوید حالا ما دیگر از وکلایتان هم که برای نجات هر دزد و جانیای از طناب دار تلاش میکنند کمتریم!
مردم میپرسند پس چرا تنبیهشان نمیکنی؟
خدا میگوید حالا میخواهید ما را تا سطح قاضیهای دادگاههایتان تنزل دهید!
مردم میپرسند خب پس چرا این افراد را اصلاً آفریدی؟
خدا میگوید مرا با سیاست کنترل جمعیت و تنظیم خانوادهتان قاطی نکنید، من فقط یک بار از روی اشتباه دوقلو زائیدم!
مردم میگویند پس لااقل از کارهای خلاف منعشان کن.
خدا میگوید باز هم دارید مرا همسطح آژدانهایتان میکنید!
مردم میگویند پس شما چکارهاید؟
خدا میگوید خود شماها اصلاً چه کارهاید!
مردم میگویند پس همه چیز کشک است؟
خدا میگوید آن هم چه کشکی! عینهو کشک آش خالهتون! بخورید پاتون، نخورید پاتون!
مردم میگویند حالا که چایت را نوشیدی لااقل قبل از رفتن یک پند کشککی به ما بده بعد برو.
خدا برمیخیزد و انگار که روح مسیح در او تجلی یافته باشد قبل از ترک غار میگوید: از میان شما فقط کسی معجزه را با چشمانش خواهد دید که تمام آنچه بوده و داشته است را به دور ریخته باشد و مانند کرم ابریشم برای شروع یک زندگی جدید سر از سوراخ پیلهاش بیرون کند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر