زمان طلاست.

تقریباً تا دو ساعت دیگر وارد شصت و پنجمین سال زندگیم میشوم. انگار همین دیروز بود که زمان چند ساعت باقی مانده به شصت و چهار سالگیام مرا ترک کرد و تنها گذاشت.

من این حرکت زمان را یک سال در خاطر داشتم، نمیخواستم امسال هم همان ماجرای سال قبل برایم رخ دهد؛ که میداند، شاید هم گذشت سیصد و شصت و پنج روز کمی بر هوشم افزوده باشد! هشت روز مرخصی باقیمانده از سال قبل از دیروز آغاز گشت. این یعنی که من با زمان تا یک هفته دیگر هیچ کاری ندارم، نه لازم دارم امشب باز از او خواهش کنم که تا ساعت ۲۴ پیشم بماند، و نه دیگر مانند سال قبل ترس از ناشناختهها دارم! هرچند هنوز هم در دلم آشوب ایجاد میکنند.

هنوز کاغذدیواری اتاقم را نو نکردهام، تارهای عنکبوت آویزان از سقف اتاقم در اثر دود سیگار رنگ قهوهای به خود گرفتهاند و این کم عقلها فکر میکنند اختلالی در سیستم تارسازیشان ایجاد شده است! مرغهای عشقم هنوز نخوابیدهاند! شاید حس کردهاند که من امشب ساعت دوازده یک سال پیرتر میشوم و فکر میکنند به این خاطر زمان پیشم خواهد ماند و در جشن تولدم شرکت خواهد کرد و آنها هم شاید از این بابت خیری ببینند!

من اما خوشحالم از اینکه لااقل یک هفته وابسطه به زمان نیستم، شاید هم رأس ساعت دوازده شب مانند افراد بسیار خرافاتی در دلم از خدا به عنوان هدیه تولد آرزوی وابسطه نبودن به مکان را بکنم!
وقتی پنجاه سالم شد از اینکه زمان سریع میگذرد در تعجب بودم، در شصت سالگی اما دیگر از سرعت سریع زمان تعجب نکردم، زیرا حالا خوب میدانستم که فرشته مرگ همان زمان است و هرچه به انسان نزدیکتر میشود، یا به عبارتی هرچه سن آدم بالاتر میرود، بر سرعتش میافزاید.
هرچند میگویند که وقت طلاست و نباید آن را مفت از دست داد، اما وابسطه نبودن به زمان و طلا بودن آن دو مقوله جداگانهاند؛ زیرا که فرد خسیس نه نم پس میدهد، نه جان به عزرائیل و نه رایگان طلا به کسی.
بعضیها زمان را مسبب شکستهای خود میدانند و تصور میکنند با به قتل رساندن زمان میتوانند از او انتقام بگیرند. اما نمیدانند که زمان شکستناپذیر است. این را من ادعا نمیکنم، بلکه زمان همیشه آن را ثابت کرده! و من با وجود خوشحال بودن بخاطر رهائی یک هفتهای از دست زمان باید اعتراف کنم که ارادت خاصی به او احساس میکنم و به این نیز آگاهم که پایان شب سیه سفید و نور بانی بیدار گشتن جانداران از خواب است.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر