خنده زورکی!



"از وقتی پدرمون مرده کار خدا برعکس شده."
میخواست به حرف زدن ادامه بدهد که <استوپ!> گفتن من متعجبش میسازد. من لحظه کوتاهی در ذهنم پی چیزی میگردم، بی‌نتیجه!
بعد از او میپرسم: "راستی، متضاد برعکس چی میشه؟!"
تعجب نشسته در چشمانش کم‎‎سو میگردد! و فکر کردن خستهاش میسازد!
من پیش خود زمزمه میکنم: "که میداند، شاید متضاد <برعکس> <برعکس> باشد!" و با عذرخواهی از اینکه <بی هوا> حرفش را قطع کردهام از او خواهش میکنم به <بی‌هوا> تعریف کردنش ادامه دهد!
انگار نیافتن واژه متضاد <برعکس> خلق و خویش را دستخوش بحران ساخته باشد میگوید: "نه، مهم نیست. من انتظار داشتم که بعد از گفتن <کار خدا بعد از مردن پدرم برعکس شده> تو بپرسی چرا؟"
و من بلافاصله میپرسم: "چرا؟"
مانند اینکه سالها منتظر چنین پرسشی از طرف من بوده باشد هیجانزده میگوید: "میدونی، در دوران کودکی‌ام در خانه ما نه تلویزیون وجود داشت و نه رادیو. تنها تفریح ما زمانی بود که وقتی پدر خدا بیامرزم از سر کار به خانه میآمد و ما را بی‌حوصله میدید با مهربانی دستی به سر ما چهار برادر قد و نیم قد میکشید و میگفت: عجله نکنید، بعد از غذا خوردن برنامه داریم! و بعد در حال نوشیدن چای بعد از شام شروع به گوزیدن میکرد و ما از خنده روده بر میشدیم! و وقتی گوزیدن به نقطه اوج خود میرسید و تبدیل به آهنگ میشد، سه برادر بزرگترم شروع به رقصیدن میکردند! ..."
من متأسفانه آنطور که او ماجرای تفریح خانگی دوران کودکیاش را تعریف میکرد قادر به نوشتن نیستم، ولی آنقدر خوب و ساده از ماجرای خارج گشتن باد از بخش پایانی دستگاه گوارش پدرش تعریف میکرد که من خودم را در حال بشکن زدن پیش آنها در اتاق احساس میکردم.
چند لحظه بعد از سکوتی که بر قرار شده بود گوشههای لبم را به نشانه لبخند کمی بالا میکشم و به او میگویم: "اما گوزیدن بابات به برعکس بودن کار خدا چکار داره؟"
با تعجب؛ انگار که من باید با همین مقدار تعریف تا ته ماجرا را خوانده باشم میگوید: "بعد از فوت پدرم تصمیم گرفتیم تلویزیونی تهیه کنیم تا از تفریح خونگی نیفتیم!" و بعد به من نگاه میکند و با تعجب میپرسد: "پس چرا نمیخندی؟"
من مانند ریاضیدانان مشغول حل مسئله ربط گوز و کارِ برعکس خدا و خریدن تلویزیون بودم، اما عقلم به جائی قد نمیداد!
اما برای اینکه ناراحت نشود گوشه‌های لبم را بالاتر بردم و گفتم: "آه‌ه‌ه‌ه‎‎اااان .... حالا فهمیدم!"

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر