بنویس به حسابم.


"مردیکه الدنگ ... انگار اینجا شهر هرته ... خجالتم نمیکشه ... عین گاو سرشو میندازه پائین میاد تو، بعد هرچی دلش میخواد برمیداره میخوره! ... شیطونه میگه دفعه بعد بزنم دماغ و دهن گشادشو خونین و مالین کنم ..."
"حضرت آقا، لطفاً کمی به اعصابتون مسلط بشید. زن و بچه مردم در مغازهاند!".
من به قصد خریدن سیگار هنوز کاملاً داخل مغازه نشده بودم که مرد جوان چهار شانهای با تنه زدن به من از درب مغازه خارج میشود. بعد از وارد شدنم صاحب مغازه با صدای بلند همچنان به دشنام دادن ادامه میدهد. من برای آرام ساختنش میگویم: "رفتار این جوان وقت خارج شدن کمی عجیب بود. ولی بد نیست که شما هم کمی آرام بگیرید، جلوی زن و بچه مردم ..."
مرد بلندتر از قبل فریاد میکشد: "شما هم نفستون از جای گرم بلند میشه! این مردیکه یک ماه است که هر روز سرشو مثل گاو پائین میندازه، داخل مغازه میشه، هرچی دلش میخواد برمیداره میخوره و بعد همینطور که سرش مثل گاو پائینه در حال بیرون رفتن میگه: "بنویس به حسابم". شیطونه میگه دفعه بعد طوری بزنم به فکش که تمام دندوناش از دهنش بریزن بیرون ... مادر ..."
بجای زنها و بچهها که دو گوش هم قرض گرفته و چهار گوشی و کنجکاو مشغول گوش دادن بودند من خجالت میکشم، اجازه نمیدهم که مرد دشنام دادنش را به پایان برساند و سریع میگویم: "حضرت آقا، خواهش میکنم به اعصابتون مسلط بشید، اون جوون مدتهاست که رفته! اما من فکر نمیکنم کاری که او انجام داده مستحق چنین رفتار خصمانهای از طرف شما باشه. من هم اغلب پس از خرید از مغازههای محل زندگیام میگم که به حسابم بنویسن و بعد سر ماه باهاشون تسویه حساب میکنم. این که امری معمولیه و بخاطرش آدم این همه عصبانی نمیشه!"
مرد از پشت محل کارش خارج میشود و با عصبانیت به طرفم میآید و میگوید "آقا بفرما بیرون ... نداریم"، و در حالیکه درب خروجی را نشانم میداد خیلی بلندتر از دو بار قبل فریاد میکشد: "مرد حسابی من اصلاً نمیدونم این ولد زنا کی هست؟ از کجا میاد؟ کجا زندگی میکنه؟ تو حالا هی ازش دفاع کن! انگار تنت میخواره ... بفرما بیرون، نداریم!"
من از رفتار مرد شگفتزده بودم و در حالیکه مغازه را ترک میکردم ایدهای مانند برق از سرم میگذرد. مغازه را ترک میکنم و پس از چند قدم داخل مغازه دیگری میشوم. بعد از سلام کردن مارک سیگاری را که میخواستم میگویم و در حالیکه صاحب مغازه به دنبال سیگار میگشت خیلی کوتاه آنچه رخ داده بود را برایش تعریف میکنم و پس از گرفتن سیگار در حالیکه به چشمانش نگاه میکردم تا بعد ادعا نکند که هنگام بیرون رفتن از مغازه سرم مثل گاو پائین بوده است میگویم "بنویس به حسابم" و با دزدیدن سریع نگاهم آرام از مغازه بیرون میروم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر