قارچ سمی.

                                             
باران باریده و سپس قطع شده بود؛ و بعد آنجا بر روی خزههای سبز جنگل چیز کوچک و چاق و نامطبوعی نشسته بود و آن یک قارچ سمی بود. قارچهای سمی همیشه ناگهانی ظاهر میگردند؛ آنها به سادگی آنجا هستند، و وقتی آنها آنجا هستند دیگر نمیروند، قطعاً نمیروند. آنها بر روی خزه میشینند و کاملاً عصبانی و سمی به چشم میآیند.
قارچ سمی هم به این صورت آنجا نشسته و عصبانی بود و یک کلاه قرمز داشت که خالهای سفیدی بر آن نشسته بودند و حاشیهاش به شکل وحشتناکی پهن بود. آنچه که در زیر لبه کلاه قرار داشت در واقع هیچ چیز نبود ــ و قارچ آن را اجاره میداد.
اول یک خانواده موش در زیر قارچ نقل مکان میکنند: یک مادر خاکستری رنگ و تعداد زیادی بچهموشهای کوچک لغزنده. قارچ سمی از تعداد بچهموشها اطلاع نداشت. آنها همواره سرزنده و پر تحرک بودند، طوریکه او همیشه یک موش را بجای دو موش میشمرد و یا دو موش را بجای یک موش. اما تعداد آنها بسیار زیاد بود. و وقتی مادر موشها مانند اغلب اوقات برای یافتن غذا در خانه نبود سپس بچهها گرگم به هوا بازی میکردند و بر روی پنجههای نرمشان مانند دیوانهها به سرعت به دور قارچ میدویدند، و این واقعاً خندهدار دیده میشد. اما قارچ سمی از این کارشان خیلی عصبانی بود، او آنجا ایستاده بود و تمام روز و حتی شبها هم وقتی خانواده موش به خواب میرفتند عصبانی بود. او مرتب سمیتر میگشت و عاقبت هنگامیکه او کاملاً سمی سمی میگردد و در لحظهایکه از حد گذشتن سم را دیگر نمیتوانست تحمل کند به مادر موشها میگوید: "من شما را از اینجا اخراج میکنم! شما دارای بچه هستید! این نفرت انگیز است! شما باید اینجا را ترک کنید!"
مادر موشها گریه و التماس میکند و بچهها مینالند و پنجههایشان را به هم میمالانند، اما قارچ سمی تسلیم ناشدنی بود. بنابراین خانواده موش برای یافتن خانه جدیدی غمگین از آنجا میروند، قارچ سمی اما در کمال عصبانیت تصمیم میگیرد که دیگر آنجا را هرگز به یک خانواده اجاره ندهد، بلکه فقط به یک مرد مجرد.
طولی نمیکشد که یک مرد جوان، یک قورباغه مجرد مستأجر قارچ سمی میگردد. او در ابتدا بسیار مطبوع و ساکت بود و در واقع تا شب میخوابید. اما وقتی ماه میتابید از خواب برمیخاست و در نزدیکی برکه به انجمن آوازخوانی میرفت. نمیشد گفت که این کار بدیست، اما زمان میگذشت و میگذشت و قورباغه به خانه بازنمیگشت و عاقبت نزدیک صبح با چشمان زشت بزرگی ظاهر میگشت و خیلی بلند آواز میخواند و در آن حال دهانش را به اندازهای زیاد باز میکرد که میشد یک مخروط کاج را راحت در آن انداخت. او ترانه محبوب انجمنش را میخواند:

همیشه مرطوب و همیشه سبز
از جنس بچهقورباغه،
از میان زندگی میجهیم ــ
پاها مانند قابدستمال!

بعد قارچ سمی با اوقات تلخی میگفت: "اینطور فریاد نکشید! این باعث مزاحمت میشود، و در حقیقت مزاحمت شبانه. آیا مگر اصلاً دارای اخلاق نیستید؟". اما قورباغه یک بار دیگر میخواند "پاها مانند قابدستمال!" و سپس بسیار با نشاط و بدون خجالت در زیر قارچ سمی دراز میکشید، پاهای مرطوبش را روی هم میانداخت و به خواب میرفت.
قارچ سمی بطرز وحشتناکی عصبانی بود، او تمام شب و تمام روز را عصبانی بود، و حالا هنگامیکه شب میشود و قورباغه از خواب برمیخیزد تا به انجمن آواز برود، در این وقت قارچ سمی به او میگوید: "شما اخراجید! شما به انجمن آواز میروید! این نفرت انگیز است، شما باید از اینجا بروید!"
قورباغه اعتراض میکند و میگوید که انجمن آواز کاملاً بی نقص است و از تعداد زیادی قورباغه مرطوب و ظریف تشکیل شده است ــ اما این هیچ کمکی نمیکند و قارچ سمی بر سر حرفش میماند. در این وقت قورباغه با عصبانیت میگوید: "شما مرد نفرت انگیزی هستید! شاید فکر میکنید که کلاه مضحکتان با آن خالهای سفید تنها خانه است و دیگر خانهای وجود ندارد؟ شما موجود احمق، من یک برگ گوبو Arctium lappa را که شخصاً میشناسم اجاره میکنم!" و با این حرف پشتش را به قارچ میکند و با دستهای به پشت قرار داده به انجمن آواز میرود. حالا او شبها در زیر برگ گوبو که شخصاً میشناخت میخوابید. قارچ سمی اما تصمیم میگیرد که دیگر آنجا را به کسی اجاره ندهد.
برای مدتی زمان بی سر و صدا میگذرد، قارچ به یکباره اما احساس میکند که چیزی در زیرش نشسته است و آن اشعه کوچکی از خورشید بود. یک اشعه کوچک اشعهای سرگردان است که در حقیقت جایش در آسمان اما بر روی زمین باقی مانده ــ و آنجا او به دختر کوچکی با مو و چشمهای طلائی که مانند اشعه خورشید میدرخشیدند تبدیل شده بود. وقتی قارچ سمی اشعه کوچک خورشید را میبیند بسیار ناراضی میگردد و خشمگین میگوید: "من دیگر اجاره نمیدهم!" اما اشعه خورشید میخندید. قارچ سمی یک بار دیگر فریاد میکشد: "هرچه زودتر از آن زیر بیائید بیرون!"
اشعه کوچک آفتاب دوباره میخندد و با خیالی کاملاً راحت خود را در زیر قارچ سمی میگستراند، طوریکه مویش در هزاران رشته بر روی خزه تاریک میلغزد. قارچ سمی برای مدتی لال میشود، سپس اما بر خود مسلط میگردد و تمام سمش را تجهیز میکند و با عصبانیت تمام میگوید: "من شما را اخراج میکنم! این نفرت انگیز است. شما باید از اینجا بروید!". اشعه کوچک خورشید اما آنجا باقی میماند و چنان روشن و شاد میخندد که قارچ سمی به درستی به خشم میآید و میلرزد. اما نمیشد کاری کرد و این بازی ادامه داشت: قارچ سمی میگفت شما اخراجید و ناسزا میگفت و اشعه کوچک خورشید نمیرفت و میخندید.
عاقبت یک شب قارچ سمی چنان خشمگین میگردد که خودش هم از این همه خشم به وحشت میافتد و در این لحظه با یک تکان سریع خود را بر روی پاهای کوچکش قرار میدهد و مراقب و هراسان تلو تلو خوران به حرکت میافتد. اشعه کوچک خورشید اما در پشت سر او میخندد و آسوده خاطر به اندام ظریفش کش و قوسی میدهد و مویش در هزار رشته طلائی بر روی خزه تاریک میلغزد. قارچ سمی تلو تلو خوران و نیمه مرده از خشم به رفتن ادامه میدهد و هنگامیکه در گوشهای میپیچد خانواده موش را در خانه جدیدشان میبیند که باز هم به تعداد بچهها افزوده شده بود! و تمام آنها پشت سرش بدخواهانه فریاد میکشند.
و وقتی در گوشه دیگری میپیچد قورباغه مجرد را میبیند که بر روی چمن مشغول قدم زدن بود؛ او از انجمن آواز میآمد و به سمت برگ گوبوئی که شخصاً میشناخت میرفت. در این حال کاملاً بلند و با شادی فراوان آواز میخواند:

همیشه مرطوب و همیشه سبز
از جنس بچهقورباغه،
از میان زندگی میجهیم ــ
پاها مانند قابدستمال!

در این هنگام قارچ سمی خشمگین از آنجا به محل کاملاً دوری میرود و دیگر هرگز بازنمیگردد. و اگر میبیند که امروز هم هنوز در جنگلها قارچهای سمی ایستادهاند دلیلش آن است که در جهان قارچهای سمی زیادی وجود دارند اما اشعههای کوچک خورشید خیلی کمند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر