365 روز از زندگی من.(9)


درد دل.
میگویند درد دل کردن و به تعبیری سفره دل را گشودن باعث میگردد که انسان خود را سبک احساس کند و درد و رنجش کمی التیام یابد، اما انسانهائی که توانا به صحبت کردن نیستند چگونه این آرامش پس از گشودن سفره دل را باید به دست آورند!؟
این پرسش شاید خط بطلان بر بسیاری از باورهای علم روانشناسی بکشد! شاید هم نکشد! اما از آنجائیکه هیچ سؤالی نمیتواند بی اهمیت باشد بنابراین تمام جوابها هم دارای اهمیتند. از این رو نباید بدون اندیشیدن به هیچ سؤالی پاسخ داد. جوابهای سریع بدون پشتوانه علمی اغلب مانند تف سر بالائیاند که به هنگام بازگشتن اگر نتوانی به موقع جاخالی دهی مانند نیزه تیزی بر چهرهات خواهد نشست!
یکی از رنجهای بسیار نامطلوب بشر قادر به نشستن نبودن است! در اثر هل دادن ویلچر و کمک به دراز کشیدن و بلند شدن همنوعان سالخوردهام از روی تختخواب دوباره ستون فقراتم کج و کوله شده و میل به نشستن را در من کشته است!
این روزها وقتی مجبور به نشستن میشوم باید هنگام بلند شدن ده پانزده دقیقه درد وحشتناکی را برای راست کردن کمرم تحمل کنم، بعد باید نیم ساعت تمام رگ و پیههائی را که در اثر فشار قاطی پاطی شدهاند توسط ماساژ دوباره سر جایشان بنشانم و سپس مانند مورچه راه بروم تا دوباره درد شروع نشود. ده روزی میشود که من کارهایم را ایستاده انجام میدهم (البته هر کاری را نمیتوان ایستاده انجام داد و در این مواقع باید زجر دوباره از جا برخاستن را به جان بخرم!) و برای دراز کشیدن و خوابیدن باید حرکاتی به پاها و کمرم بدهم که باعث خنده میشوند و کمرم هر بار در اثر خندیدن تکان ناخواستهای میخورد و من در حین خندیدن آخی هم میگویم. وضعیت تراژدی کمیکیست. اما عجیب اینجاست که وقتی هر بار چشمهای خواهر و مادرم در چهره خانمهای سالخورده این مرکز بر من ظاهر میگردند درد خودش را مخفی میسازد و مزاحم گفتگوی چشمان ما نمیگردد.

امروز از خانم <پ> پرسیدم چرا پوشکی که میشود مانند شورت به پا کرد تهیه نمیکند؟ (خانم <پ> اکثراً فراموش میکند که قبل از بالا کشیدن شورتش باید پوشکی درون آن قرار دهد و وقتی متوجه این موضوع میگردد که کار از کار گذشته است و خیسی صندلی و بوئی که در اتاق پخش میشود او را از ماجرا با خبر میسازد.)
خانم <پ> بعد از آنکه خود را بر روی صندلی کمی جنباند در جواب سؤالم گفت: "اون پوشکها مال بچههاست!" 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر