برای اولین بار از زبانش جملهُ هولناکِ "کاش جهان
هرچه زودتر کن فیکون بشه" را میشنوم و شگفتزده میشوم. من به خود میگویم باید مشکلی جانش را به لب رسانده باشد. با این حال چون آرزویش
بسیار خودخواهانه به نظر میرسید
بنابراین میگویم:
"میبخشی، اما من منطقی بینِ بیمیلی تو به زندگی و کن فیکون
شدنِ جهان نمیبینم!"
او با خشم اما کمی خجل میگوید:
"آخه من از ضربالمثلِ <دیگی که برای من نجوشه سر سگ توش بجوشه> اصلاً
خوشم نمیاد".
این رفیق دیوانهُ از زندگی سیر گشتهُ من حامی حیوانات و
دارای سه سگ است!
*
رفیق دیوانهام با آخرین چوبکبریتش آتشی روشن کرده و بجای خریدنِ یک قوطی کبریتْ اتاقش را برای خاموش نگشتنِ آتش به یک آتشکده مبدل ساخته است.
*
دلم میخواهد شعر عاشقانهای بسرایم و بکوبم سر هر معبرْ تا عابرین بدانند که از کوچهُ عشق میگذرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر